&*&شهزاده علي اكبر (ع) در آيينه شعر و ادب &*&

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Bronze
Bronze
پست: 1139
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 458 بار
سپاس‌های دریافتی: 1612 بار

Re: &*&شهزاده علي اكبر (ع) در آيينه شعر و ادب &*&

پست توسط طهورا »

 
تصویر


پیغمبرانه بودظهوری که داشتی
خورشیدبودجلوه طوری که داشتی
 
 
شب زنده داربودی وذوب خدا شدی
در بندگی گذشت حضوری که داشتی  
 
هرشب نصیب سفره شهر مدینه شد
درکنج خانه نان تنوری که داشتی  
 
ای سربزیرازهمگان سربلند تر
تسکین عمّه بودغروری که داشتی  
 
خلقاً ومنطقاًهمه شکل رسول بود
درکوچه های شهر،عبوری که داشتی  
 
این آفتاب توست که خورشیدمان شده
یا که پیمبراست دوباره جوان شده  
 
چشمان توهمین که نهان می شود علی
عمّه برای تونگران میشود علی  
 
دنیای مااگر به جمال تو روکند
هر روز سال روز جوان می شود علی  
 
بی اختیار یاد صدای تومیکنم
هر لحظه ای که وقت اذان میشود علی  
 
روزی سه بارپشت بلندای ماذنه
آقائی تواشهد مامیشود علی  
 
ماکیستیم تازه مسلمان حنجرت
الله اکبرازتوازالله اکبرت  
 
باید برای طور کلیمی درست کرد
سجاده ای گرفت وحریمی درست کرد  
 
باید برای مقدمی ازبال جبرئیل
یک گوشه ای نشست و گلیمی درست کرد  
 
باید در ازدحام گداوکمی جا
جائی برای مردکریمی درست کرد  
 
باید قسم به نوردوعین حسین داد
تاازخدا،خدای رحیمی درست کرد  
 
باید دل حسین هوای نبی کند
شاید دوباره خلق عظیمی درست کرد  
 
مجنون شهر بودم ولیلا نداشتم
اکبراگر نبودمن آقا نداشتم  
 
یک فرصتی کنار بزن این نقاب را
بیچاره کن به صبحدم آفتاب را  
 
امشب خودی نشان بده تاسجده ات کنم
از من مگیر فرصت این انتخاب را  
 
نور جبین نیمه شب درتهجّدت
در هم شکست کوکبه ی ماهتاب را  
 
آبادباد خانه ات ای زلف پر گره
من از تودارم این دل خانه خراب را  
 
دستار راببندوکنارم قدم بزن
شاید کمی نظاره کنم بوتراب را  
 
باقد کشیدنت جگری پیر میشود
رنگ محاسن پدری پیر میشود  
 
هنگام روبروشدن کارزار شد
کارتمام لشگریان باتو زارشد  
 
وقتی رکاب رزم تو آماده میشود
باید برای مقدم تو خاکسار شد  
 
نامت علی است،شان تو شمشیر ساده نیست
باید برای هیبت تو ذوالفقار شد  
 
ًًٌٌٌٍٍٍٍحیدر شدی وضجّه لشگر بلند شد
این چه مصیبتی است که کوفه دچار شد  
 
از میمنه گرفتی وتا پشت میسره
یک لشگری قدم به قدم تارومار شد  
 
فرزند لافتی که بجز این نمی شود
شاگردمجتبی که بجز این نمی شود  
 
ای آفتاب روشن شبهای کربلا
پیغمبردوباره صحرای کربلا  
 
ای از تمام آدمیان برگزیده تر
نوح وخلیل وآدم وموسی کربلا  
 
یک کاروان به عشق نگاهت اسیر شد
گیسو کمند ،خوش قدوبالای کربلا  
 
آب فرات وعلقمه وگنبد حسین
باتلّ زینبیّه وهرجای کربلا…  
 
…هرچند دیدنی است ولی دیدنی تر است
پائین پای مرقد آقای کربلا  
 
نزدیکتر به محضر آقاست جای تو
پائین پائی وهمه پائین پای تو  
 
حالا که میروی جگرم رانگاه کن
این چشمهای محتضرم رانگاه کن  
 
در این لباسهاچقدر دیدنی شدی
زینب بیا،بیاپسرم رانگاه کن  
 
من پیروتوجوان،کمی آهسته تر برو
افتادگی بال وپرم رانگاه کن  
 
باور نمیکنی که علی پیرتر شدم؟
پیشم بیاوموی سرم رانگاه کن  
 
اصلاًبیا بجای تمنّای جرعه ای
شرمندگی چشم ترم رانگاه کن  
 
بعد از تو فصل، فصل دلم بی بهارشد
بعد ازتو خاک برسر این روزگار شد  
 
[COLOR=#76923c][COLOR=#c00000]علی اکبرلطیفیان

  

  تصویر 
تصویر
كسي كه طعم زبان عسل نمي فهمد
توهرچه هم بخواني غزل ؛ نمي فهمد
حكايت نرود ميخ اهني درسنگ ؛
مخوان كه سنگ ضرب المثل نمي فهمد
حديث عاشقي به پايان نمي رسد اما...
دريغ ودرد كه اين را اجل نمي فهمد
ارسال پست

بازگشت به “بخش ادبي”