.
« بسم الله الرحمن الرحیم »
قال رسول الله (ص) :
« یا عَلیُّ ! ما عُرِفَ اللهُ إلّا بی ثُمَّ بکَ ، مَن جَحَدَ ولایَتَکَ جَحَدَ اللهُ رُبوبیَّتَهُ . »
« ای علی ! خدا جز بوسیله من و تو شناخته نمی شود .
هر کس ولایت تو را انکار کند ، ربوبیت خدا را انکار کرده است . »
.
__________________________________
سلیم بن قیس الکوفی : 244 .
»» فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام) ««
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 175
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۸, ۵:۵۶ ب.ظ
- محل اقامت: قم
- سپاسهای ارسالی: 102 بار
- سپاسهای دریافتی: 283 بار
- تماس:
Re: »» فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام) ««
ُفيان ثَوري روايت کرده است از سَلَمَة بن کُهَيل و او از ابي صادق و او از حَنَش بن مُعْتَمِر و او از عُلَيم کندي و او از سلمان فارسي: رسول الله (ص) گفته است:
«أَوَّلُکم وُروداً عَليَّ الْحَوضَ أَوَّلُکم إسلاما عليُّ بن أَبي طالب؛
نخستين کسي که از شما بر من در حوض کوثر وارد خواهد شد اولين شماست که به اسلام گرويده است و او علي بن ابي طالب ميباشد».
ابوالحسن علی بن ابیطالب ترجمه فیروز حریرچی
«أَوَّلُکم وُروداً عَليَّ الْحَوضَ أَوَّلُکم إسلاما عليُّ بن أَبي طالب؛
نخستين کسي که از شما بر من در حوض کوثر وارد خواهد شد اولين شماست که به اسلام گرويده است و او علي بن ابي طالب ميباشد».
ابوالحسن علی بن ابیطالب ترجمه فیروز حریرچی
آخرین ويرايش توسط 1 on Hamed_53, ويرايش شده در 0.
چون گفتی بنده ای به بندگی اش پایبند و چون خواندی به خداوندی اش به احکامش محکم...
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 175
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۸, ۵:۵۶ ب.ظ
- محل اقامت: قم
- سپاسهای ارسالی: 102 بار
- سپاسهای دریافتی: 283 بار
- تماس:
Re: »» فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام) ««
عبدالعزيز بن محمد دَراوِرْدي گفته است: عمر مولاي غُفْرَه به من گفت: از محمد بن کَعْب قُرَظي پرسيدند: نخستين کسي که به اسلام گرويد علي (ع) بود يا ابوبکر؟
گفت:
سبحانَ الله علي (ع) نخستين آن دو بود که اسلام آورد.
همان
گفت:
سبحانَ الله علي (ع) نخستين آن دو بود که اسلام آورد.
همان
آخرین ويرايش توسط 2 on Hamed_53, ويرايش شده در 0.
چون گفتی بنده ای به بندگی اش پایبند و چون خواندی به خداوندی اش به احکامش محکم...
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 175
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۸, ۵:۵۶ ب.ظ
- محل اقامت: قم
- سپاسهای ارسالی: 102 بار
- سپاسهای دریافتی: 283 بار
- تماس:
Re: »» فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام) ««
از مُعاذَة دختر عبدالله عَدَويّه روايت شده است که گفت: از علي بن ابي طالب(ع) بر منبر بصره شنيدم که ميگفت:
من صدّيق اکبرم، ايمان آوردم پيش از آنکه ابوبکر ايمان آورد و در اسلام در آمدم پيش از آنکه به اسلام بگرود.
همان
من صدّيق اکبرم، ايمان آوردم پيش از آنکه ابوبکر ايمان آورد و در اسلام در آمدم پيش از آنکه به اسلام بگرود.
همان
آخرین ويرايش توسط 2 on Hamed_53, ويرايش شده در 0.
چون گفتی بنده ای به بندگی اش پایبند و چون خواندی به خداوندی اش به احکامش محکم...
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 175
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۸, ۵:۵۶ ب.ظ
- محل اقامت: قم
- سپاسهای ارسالی: 102 بار
- سپاسهای دریافتی: 283 بار
- تماس:
صبر و حلم علی بن ابیطالب علیه السلام ...
ان عضك الدهر فانتظر فرجا فانه نازل بمنتظره او مسك الضر و ابتليت به فاصبر فان الرخاء في اثره (علي عليه السلام) و حلم از صفات فاضله نفساني است و از نظر علم النفس معرف علو همت و بلندي نظر و غلبه بر اميال دروني است و تسكين دردها و آلام روحي بوسيله صبر و شكيبائي انجام ميگيرد.
صبر، تحمل شدايد و نا ملايمات است و يا شكيبائي در انجام واجبات و يا تحمل بر خورداري از ارتكاب معاصي و محرمات است و در هر حال اين صفت زينت آدمي است و هر كسي بايد خود را بزيور صبر آراسته نمايد.
علي عليه السلام از هر جهت صبور و شكيبا و حليم بود زيرا رفتار او خود مبين حالات او بود حتي در جنگها نيز صبر و بردباري ميكرد تا دشمن ابتداء بيشرمي و تجاوز را آشكار مينمود.
علي عليه السلام در حلم و بردباري بحد كمال بود و تا حريم دين و شرافت انساني را در معرض تهاجم و تجاوز نميديد صبر و حوصله بخرج ميداد ولي در مقابل دفاع از حقيقت از هيچ حادثهاي رو گردان نبود. معاويه را نيز بحلم ستودهاند اما حلم معاويه تصنعي و ساختگي بوده و از روي سياست و حيلهگري و براي حفظ منافع مادي بود در حاليكه حلم علي عليه السلام فضيلت اخلاقي محسوب شده و براي احياء حق و پيشرفت دين و هدايت گمراهان بود.
در تمام غزوات پيغمبر صلي الله عليه و آله رنج و مشقت كارزار را تحمل نمود و از آن بزرگوار حمايت كرد و هر گونه سختي و ناراحتي را درباره اشاعه و ترويج دين با كمال خوشروئي پذيرفت.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله از فتنههائي كه پس از رحلتش در امر خلافت بوجود آمد او را آگاه كرده بصبر و تحمل توصيه فرمود، علي عليه السلام نيز مصلحة براي حفظ ظاهر اسلام مدت 25 سال در نهايت سختي صبر نمود چنانكه فرمايد: فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجي. يعني من مانند كسي صبر كردم كه گوئي خاري در چشمش خليده و استخواني در گلويش گير كرده باشد.
علي عليه السلام براي استرداد حق خويش قدرت داشت ولي براي حفظ دين مأمور بصبر بود و اين بزرگترين مصيبت و مظلوميتي است كه هيچكس را جز خود او ياراي تحمل آن نيست! ميفرمايد (بارها تصميم گرفتم كه يكتنه با اين قوم ستمگر بجنگ برخيزم و حق خود باز ستانم ولي بخاطر وصيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و براي حفظ دين از حق خود صرف نظر كردم. ) چه صبري بالاتر از اين كه اراذلي چند مانند مغيرة بن شعبه و خالد بن وليد بخانهاش بريزند و بزور و اجبار او را براي بيعت با ابو بكر بمسجد برند در حاليكه اگر دست بقبضه شمشير ميبرد مخالفي را در جزيرة العرب باقي نميگذاشت! گويند وقتي حضرت امير عليه السلام را كشان كشان براي بيعت با ابو بكر بمسجد ميبردند يك مرد يهودي كه آن وضع و حال را ديد بي اختيار لب بتهليل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آنرا پرسيدند گفت من اين شخص را ميشناسم و اين همان كسي است كه وقتي در ميدانهاي جنگ ظاهر ميشد دل رزمجويان را ذوب كرده و لرزه بر اندامشان ميافكند و همان كسي است كه قلعههاي مستحكم خيبر را گشود و در آهنين آنرا كه بوسيله چندين نفرباز و بسته ميشد با يك تكان از جايگاهش كند و بزمين انداخت اما حالا كه در برابر جنجال يكمشت آشوبگر سكوت كرده است بي حكمت نيست و سكوت او براي حفظ دين اوست و اگر اين دين حقيقت نداشت او در برابر اين اهانتها صبر و تحمل نميكرد اينست كه حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم.
باز چه مظلوميتي بزرگتر از اين كه از لشگريان بيوفاي خود بارها نقض عهد ميديد و آنها را نصيحت ميكرد اما بقول سعدي (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤثر واقع نميشد) و چنانكه گفته شد آرزوي مرگ ميكرد تا از ديدار كوفيهاي سست عنصر و لا قيد رهائي يابد.
علي عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله دائما در شكنجه روحي بود و جز صبر و تحمل چارهاي نداشت بنقل ابن ابي الحديد آنحضرت صداي كسي را شنيد كه ناله ميكرد و ميگفت من مظلوم شدهام فرمود: هلم فلنصرخ معا فاني ما زلت مظلوما. يعني بيا با هم ناله كنيم كه من هميشه مظلوم بودهام!
درباره مظلوميت و شكيبائي علي عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله (در دوران خلفاء ثلاثه) ترجمه خطبه شقشقيه ذيلا نگاشته ميشود تا صبر و تحمل آنجناب از زبان خود وي شنيده شود:
بدانيد بخدا سوگند كه فلاني (ابو بكر) پيراهن خلافت را (كه خياط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پيكر منحوس خود) پوشانيد و حال آنكه ميدانست محل و موقعيت من نسبت بامر خلافت مانند ميله وسط آسياب است نسبت بسنگ آسياب كه آنرا بگردش در ميآورد. (من در فضائل و معنويات چون كوه بلند و مرتفعي هستم كه) سيلابهاي علم و حكمت از دامن من سرازير شده و طاير بلند پرواز انديشه را نيز هر قدر كه در فضاي كمالات اوج گيرد رسيدن بقله من امكان پذير نباشد.
با اينحال شانه از زير بار خلافت (در آن شرايط نا مساعد) خالي كرده و آنرا رها نمودم و در اين دو كار انديشه كردم كه آيا با دست تنها (بدون داشتن كمك براي گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم يا اينكه بر تاريكي كوري (گمراهي مردم) كه شدت آن پيران را فرسوده و جوانان را پير ميكرد و مؤمن در آنوضع رنج ميبرد تا پروردگارش را ملاقات مينمود شكيبائي كنم؟ پس ديدم صبر كردن بر اين ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) بعقل نزديكتر است لذا از شدت اندوه مثل اينكه خار و خاشاك در چشمم فرو رفته و استخواني در گلويم گير كرده باشد در حاليكه ميراث خود را غارت زده ميديدم صبر كردم! تا اينكه اولي راه خود را بپايان رسانيد و عروس خلافت را بآغوش پسر خطاب انداخت! عجبا با همه اقراري كه در حيات خويش به بي لياقتي خود و شايستگي من ميكرد (و ميگفت: اقيلوني و لست بخيركم و علي فيكم. مرا رها كنيد كه بهترين شما نيستم در حاليكه علي در ميان شما است) بيش از چند روز از عمرش باقي نمانده بود كه مسند خلافت را بديگري (عمر) واگذار نمود و اين دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشيدند، خلافت را در دست كسي قرار داد كه طبيعتش خشن و درشت و زخم زبانش شديد و لغزش و خطايش در مسائل ديني زياد و عذرش از آن خطاها بيشتر بود.
او چون شتر سركش و چموشي بود كه مهار از پره بينياش عبور كرده و شتر سوار را بحيرت افكند كه اگر زمام ناقه را سخت كشد بينياش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و بحال خود گذارد شتر سوار را به پرتگاه هلاكت اندازد، سوگند بخدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بيرون رفتند من هم (براي بار دوم) در طول اينمدت با سختي محنت و اندوه صبر كردم تا اينكه (عمر نيز) براه خود رفت و خلافت را در ميان جمعي كه گمان كرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند يكي از آنها هستم قرار داد.
خدايا كمكي فرماي و در اين شورا نظري كن، چگونه اين مردم مرا با اولي (ابو بكر) برابر دانسته و درباره من بشك افتادند تا امروز در رديف اين اشخاص قرار گرفتم و لكن باز هم (بمصلحت دين) صبر كردم و در فراز و نشيب با آنها هماهنگ شدم (سابقا گفته شد كه اعضاء شورا شش نفر بودند) پس مردي (سعد وقاص) بسابقه حقد و كينهاي كه داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد ديگري (عبد الرحمن بن عوف) بعلت اينكه داماد عثمان بود از من اعراض كردهو متمايل باو شد و دو نفر ديگر (طلحه و زبير كه از پستي آنها) زشت است نامشان برده شود. بدين ترتيب سيمي (عثمان) در حاليكه (مانند چهار پايان از كثرت خوردن) دو پهلويش باد كرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بني اميه) نيز با او همدست شده و مانند شتري كه با حرص و ولع گياهان سبز بهاري را خورد، مشغول خوردن مال خدا گرديدند تا اينكه طنابي كه بافته بود باز شد (مردم بيعتش را شكستند) و كردارش موجب قتل او گرديد.
چيزي مرا (پس از قتل عثمان) بترس و وحشت نينداخت مگر اينكه مردم مانند يال كفتار بسوي من هجوم آورده و از همه طرف در ميانم گرفتند بطوريكه از ازدحام و فشار آنان حسنين در زير دست و پا مانده و دو طرف جامهام پاره گرديد.
مردم چون گله گوسفندي كه در جاي خود گرد آيند (براي بيعت) دور من جمع شدند و چون بيعت آنان را پذيرفتم گروهي (مانند طلحه و زبير) بيعت خود را شكستند و گروه ديگري (خوارج) از زير بار بيعت من بيرون رفتند و برخي نيز (معاويه و طرفدارانش) بسوي جور و باطل گرائيدند مثل اينكه آنان كلام خدا را نشنيدند كه فرمايد: ما سراي آخرت را براي كساني قرار ميدهيم كه در روي زمين اراده سركشي و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهيزكاران است.
بلي بخدا سوگند اين آيه را يقينا شنيده و حفظ كردند و لكن دنيا در نظر آنان جلوه كرد و زينتهايش آنها را فريب داد.
بدانيد سوگند بدان خدائي كه دانه را (در زير زمين براي روئيدن) بشكافت و بشر را آفريد اگر حضور آن جمعيت انبوه و قيام حجت بوسيله ياري كنندگان نبود و پيماني كه خداوند از علماء براي قرار نگرفتن آنان در برابر تسلط ستمگر و خواري ستمديده گرفته است وجود نداشت هر آينه مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته و رها ميكردم و از آن صرف نظر مينمودم و شما در مييافتيد كه اين دنياي شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بي ارزشتر از آب بيني بز است [1] . (در نهج البلاغه)
علي عليه السلام در اين خطبه در اثر هيجان ضمير و فرط اندوه شمهاي از صبرو تحمل خود را درباره مظلوميتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است كه تحمل چنين مظلوميتي چقدر سخت و طاقت فرسا است زيرا آنجناب كه مستجمع تمام صفات حميده و سجاياي عاليه اخلاقي بود در مقابل سعد وقاص و معاويه و امثال آنها قرار گرفته بود كه تقابل آنها از نظر منطق درست تقابل ضدين است چنانكه خود آنحضرت فرمايد روزگار مرا بپايهاي تنزل داد كه معاويه هم خود را همانند من ميداند! تحمل اينهمه نا ملائمات در راه دين بود و بهمين جهت وقتي ضربت خورد فرمود فزت و رب الكعبة.
صبر، تحمل شدايد و نا ملايمات است و يا شكيبائي در انجام واجبات و يا تحمل بر خورداري از ارتكاب معاصي و محرمات است و در هر حال اين صفت زينت آدمي است و هر كسي بايد خود را بزيور صبر آراسته نمايد.
علي عليه السلام از هر جهت صبور و شكيبا و حليم بود زيرا رفتار او خود مبين حالات او بود حتي در جنگها نيز صبر و بردباري ميكرد تا دشمن ابتداء بيشرمي و تجاوز را آشكار مينمود.
علي عليه السلام در حلم و بردباري بحد كمال بود و تا حريم دين و شرافت انساني را در معرض تهاجم و تجاوز نميديد صبر و حوصله بخرج ميداد ولي در مقابل دفاع از حقيقت از هيچ حادثهاي رو گردان نبود. معاويه را نيز بحلم ستودهاند اما حلم معاويه تصنعي و ساختگي بوده و از روي سياست و حيلهگري و براي حفظ منافع مادي بود در حاليكه حلم علي عليه السلام فضيلت اخلاقي محسوب شده و براي احياء حق و پيشرفت دين و هدايت گمراهان بود.
در تمام غزوات پيغمبر صلي الله عليه و آله رنج و مشقت كارزار را تحمل نمود و از آن بزرگوار حمايت كرد و هر گونه سختي و ناراحتي را درباره اشاعه و ترويج دين با كمال خوشروئي پذيرفت.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله از فتنههائي كه پس از رحلتش در امر خلافت بوجود آمد او را آگاه كرده بصبر و تحمل توصيه فرمود، علي عليه السلام نيز مصلحة براي حفظ ظاهر اسلام مدت 25 سال در نهايت سختي صبر نمود چنانكه فرمايد: فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجي. يعني من مانند كسي صبر كردم كه گوئي خاري در چشمش خليده و استخواني در گلويش گير كرده باشد.
علي عليه السلام براي استرداد حق خويش قدرت داشت ولي براي حفظ دين مأمور بصبر بود و اين بزرگترين مصيبت و مظلوميتي است كه هيچكس را جز خود او ياراي تحمل آن نيست! ميفرمايد (بارها تصميم گرفتم كه يكتنه با اين قوم ستمگر بجنگ برخيزم و حق خود باز ستانم ولي بخاطر وصيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و براي حفظ دين از حق خود صرف نظر كردم. ) چه صبري بالاتر از اين كه اراذلي چند مانند مغيرة بن شعبه و خالد بن وليد بخانهاش بريزند و بزور و اجبار او را براي بيعت با ابو بكر بمسجد برند در حاليكه اگر دست بقبضه شمشير ميبرد مخالفي را در جزيرة العرب باقي نميگذاشت! گويند وقتي حضرت امير عليه السلام را كشان كشان براي بيعت با ابو بكر بمسجد ميبردند يك مرد يهودي كه آن وضع و حال را ديد بي اختيار لب بتهليل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آنرا پرسيدند گفت من اين شخص را ميشناسم و اين همان كسي است كه وقتي در ميدانهاي جنگ ظاهر ميشد دل رزمجويان را ذوب كرده و لرزه بر اندامشان ميافكند و همان كسي است كه قلعههاي مستحكم خيبر را گشود و در آهنين آنرا كه بوسيله چندين نفرباز و بسته ميشد با يك تكان از جايگاهش كند و بزمين انداخت اما حالا كه در برابر جنجال يكمشت آشوبگر سكوت كرده است بي حكمت نيست و سكوت او براي حفظ دين اوست و اگر اين دين حقيقت نداشت او در برابر اين اهانتها صبر و تحمل نميكرد اينست كه حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم.
باز چه مظلوميتي بزرگتر از اين كه از لشگريان بيوفاي خود بارها نقض عهد ميديد و آنها را نصيحت ميكرد اما بقول سعدي (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤثر واقع نميشد) و چنانكه گفته شد آرزوي مرگ ميكرد تا از ديدار كوفيهاي سست عنصر و لا قيد رهائي يابد.
علي عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله دائما در شكنجه روحي بود و جز صبر و تحمل چارهاي نداشت بنقل ابن ابي الحديد آنحضرت صداي كسي را شنيد كه ناله ميكرد و ميگفت من مظلوم شدهام فرمود: هلم فلنصرخ معا فاني ما زلت مظلوما. يعني بيا با هم ناله كنيم كه من هميشه مظلوم بودهام!
درباره مظلوميت و شكيبائي علي عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله (در دوران خلفاء ثلاثه) ترجمه خطبه شقشقيه ذيلا نگاشته ميشود تا صبر و تحمل آنجناب از زبان خود وي شنيده شود:
بدانيد بخدا سوگند كه فلاني (ابو بكر) پيراهن خلافت را (كه خياط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پيكر منحوس خود) پوشانيد و حال آنكه ميدانست محل و موقعيت من نسبت بامر خلافت مانند ميله وسط آسياب است نسبت بسنگ آسياب كه آنرا بگردش در ميآورد. (من در فضائل و معنويات چون كوه بلند و مرتفعي هستم كه) سيلابهاي علم و حكمت از دامن من سرازير شده و طاير بلند پرواز انديشه را نيز هر قدر كه در فضاي كمالات اوج گيرد رسيدن بقله من امكان پذير نباشد.
با اينحال شانه از زير بار خلافت (در آن شرايط نا مساعد) خالي كرده و آنرا رها نمودم و در اين دو كار انديشه كردم كه آيا با دست تنها (بدون داشتن كمك براي گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم يا اينكه بر تاريكي كوري (گمراهي مردم) كه شدت آن پيران را فرسوده و جوانان را پير ميكرد و مؤمن در آنوضع رنج ميبرد تا پروردگارش را ملاقات مينمود شكيبائي كنم؟ پس ديدم صبر كردن بر اين ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) بعقل نزديكتر است لذا از شدت اندوه مثل اينكه خار و خاشاك در چشمم فرو رفته و استخواني در گلويم گير كرده باشد در حاليكه ميراث خود را غارت زده ميديدم صبر كردم! تا اينكه اولي راه خود را بپايان رسانيد و عروس خلافت را بآغوش پسر خطاب انداخت! عجبا با همه اقراري كه در حيات خويش به بي لياقتي خود و شايستگي من ميكرد (و ميگفت: اقيلوني و لست بخيركم و علي فيكم. مرا رها كنيد كه بهترين شما نيستم در حاليكه علي در ميان شما است) بيش از چند روز از عمرش باقي نمانده بود كه مسند خلافت را بديگري (عمر) واگذار نمود و اين دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشيدند، خلافت را در دست كسي قرار داد كه طبيعتش خشن و درشت و زخم زبانش شديد و لغزش و خطايش در مسائل ديني زياد و عذرش از آن خطاها بيشتر بود.
او چون شتر سركش و چموشي بود كه مهار از پره بينياش عبور كرده و شتر سوار را بحيرت افكند كه اگر زمام ناقه را سخت كشد بينياش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و بحال خود گذارد شتر سوار را به پرتگاه هلاكت اندازد، سوگند بخدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بيرون رفتند من هم (براي بار دوم) در طول اينمدت با سختي محنت و اندوه صبر كردم تا اينكه (عمر نيز) براه خود رفت و خلافت را در ميان جمعي كه گمان كرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند يكي از آنها هستم قرار داد.
خدايا كمكي فرماي و در اين شورا نظري كن، چگونه اين مردم مرا با اولي (ابو بكر) برابر دانسته و درباره من بشك افتادند تا امروز در رديف اين اشخاص قرار گرفتم و لكن باز هم (بمصلحت دين) صبر كردم و در فراز و نشيب با آنها هماهنگ شدم (سابقا گفته شد كه اعضاء شورا شش نفر بودند) پس مردي (سعد وقاص) بسابقه حقد و كينهاي كه داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد ديگري (عبد الرحمن بن عوف) بعلت اينكه داماد عثمان بود از من اعراض كردهو متمايل باو شد و دو نفر ديگر (طلحه و زبير كه از پستي آنها) زشت است نامشان برده شود. بدين ترتيب سيمي (عثمان) در حاليكه (مانند چهار پايان از كثرت خوردن) دو پهلويش باد كرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بني اميه) نيز با او همدست شده و مانند شتري كه با حرص و ولع گياهان سبز بهاري را خورد، مشغول خوردن مال خدا گرديدند تا اينكه طنابي كه بافته بود باز شد (مردم بيعتش را شكستند) و كردارش موجب قتل او گرديد.
چيزي مرا (پس از قتل عثمان) بترس و وحشت نينداخت مگر اينكه مردم مانند يال كفتار بسوي من هجوم آورده و از همه طرف در ميانم گرفتند بطوريكه از ازدحام و فشار آنان حسنين در زير دست و پا مانده و دو طرف جامهام پاره گرديد.
مردم چون گله گوسفندي كه در جاي خود گرد آيند (براي بيعت) دور من جمع شدند و چون بيعت آنان را پذيرفتم گروهي (مانند طلحه و زبير) بيعت خود را شكستند و گروه ديگري (خوارج) از زير بار بيعت من بيرون رفتند و برخي نيز (معاويه و طرفدارانش) بسوي جور و باطل گرائيدند مثل اينكه آنان كلام خدا را نشنيدند كه فرمايد: ما سراي آخرت را براي كساني قرار ميدهيم كه در روي زمين اراده سركشي و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهيزكاران است.
بلي بخدا سوگند اين آيه را يقينا شنيده و حفظ كردند و لكن دنيا در نظر آنان جلوه كرد و زينتهايش آنها را فريب داد.
بدانيد سوگند بدان خدائي كه دانه را (در زير زمين براي روئيدن) بشكافت و بشر را آفريد اگر حضور آن جمعيت انبوه و قيام حجت بوسيله ياري كنندگان نبود و پيماني كه خداوند از علماء براي قرار نگرفتن آنان در برابر تسلط ستمگر و خواري ستمديده گرفته است وجود نداشت هر آينه مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته و رها ميكردم و از آن صرف نظر مينمودم و شما در مييافتيد كه اين دنياي شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بي ارزشتر از آب بيني بز است [1] . (در نهج البلاغه)
علي عليه السلام در اين خطبه در اثر هيجان ضمير و فرط اندوه شمهاي از صبرو تحمل خود را درباره مظلوميتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است كه تحمل چنين مظلوميتي چقدر سخت و طاقت فرسا است زيرا آنجناب كه مستجمع تمام صفات حميده و سجاياي عاليه اخلاقي بود در مقابل سعد وقاص و معاويه و امثال آنها قرار گرفته بود كه تقابل آنها از نظر منطق درست تقابل ضدين است چنانكه خود آنحضرت فرمايد روزگار مرا بپايهاي تنزل داد كه معاويه هم خود را همانند من ميداند! تحمل اينهمه نا ملائمات در راه دين بود و بهمين جهت وقتي ضربت خورد فرمود فزت و رب الكعبة.
چون گفتی بنده ای به بندگی اش پایبند و چون خواندی به خداوندی اش به احکامش محکم...
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 175
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۸, ۵:۵۶ ب.ظ
- محل اقامت: قم
- سپاسهای ارسالی: 102 بار
- سپاسهای دریافتی: 283 بار
- تماس:
Re: »» فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام) ««
محقق جناب آقاي ميرزا محمود مجتهد شيرازي از علماي نزيل سامره رحمة اللّه عليه نقل فرمود: مرحوم سيد محمد علي رشتي که غالب عمرش را در رياضات شرعي و مجاهدات نفسانيه گذرانيده بوده (در اوقاتيکه در مدرسه حاج قوام نجف طلبه و مشغول تحصيل علم بودم) در بين طلاب مشهور بود فرمود: که شخص پاره دوزي که در باب طوسي است طي الارض دارد و هر شب جمعه نماز مغرب را در مقام حضرت مهدي (عجل اللّه تعالي فرج الشريف) در وادي السلام ميخواند و نماز عشاء را در حرم حضرت سيد الشهدا (ع) بجا ميآورد. (در صورتيکه فاصله بين نجف و کربلا بيش از سيزده فرسنگ و تقريبا دو روز راه پياده رويست) من خواستم اين مطلب را تحقيق نمايم و به آن يقين کنم پس به آن مرد صالح پاره دوز رفت و آمد بر قرار و با هم رفيق شديم چون رفاقتم با او محکم شد روز چهارشنبه بيکي از طلاب که با من هم مباحثه و به او اعتماد داشتم گفتم: امروز براي کربلا حرکت کن و شب جمعه در حرم باش ببين رفيق پاره دوز را ميبيني يا نه.
وقتي رفت غروب پنجشنبه با يک تاثري نزد رفيق پاره دوزم رفتم و اظهار نارحتي کردم. گفت ترا چه ميشود گفتم مطلب مهمياست که بايد الان بفلان طلبه رفيقم برسانم و متاسفانه کربلا رفته و به او دسترسي ندارم. گفت مطلب را بگو خدا قادر است که همين امشب به او نامه را برساند پس نامهاي را که نوشته بودم به او دادم ايشان نامه را گرفت و بسمت وادي السلام رفت و ديگر او را نديدم تا روز شنبه که رفيقم آمد و آن نامه را بمن داد و گفت شب جمعه موقع نماز عشاء رفيق پاره دوز بحرم آمد و آن نامه را بمن داد. يقين کردم که پاره دوز طي الارض دارد در مقام بر آمدم که از او در خواست کنم که بشود من هم طي الارض کنم.
او را بخانهام دعوت کردم، چون هوا گرم بود پشت بام رفتيم و گنبد مطهر حضرت علي (ع) نمايان بود. پس از صرف شام مختصري، رو به ايشان کرده گفتم، غرض از دعوت اين است که من يقين کردم شما طي الارض داريد و آن نامهاي که بشما دادم براي يقين خودم بوده الحال از شما خواهش ميکنم مرا راهنمائي کنيد که چه کنم تا من هم مثل شما طي الارض نصيبم شود.
تا اين حرف را شنيد، صيحهاي زد و مثل چوب خشک افتاد بطوري که وحشت کردم و گفتم از دنيا رفت. پس از آنکه بحال خود آمد، فرمود: اي سيد هر چه هست بدست اين آقاست (و اشاره به گنبد مطهر آقا علي (ع) کرد) هر چه ميخواهي از او بخواه. اين را گفت و رفت و ديگر در نجف اشرف ديده نشد. و هر چه تحقيق کردم ديگر کسي او را نديد. آري اگر تمام انسانها در خانه آقا علي (ع) را بزنند بيجواب نميمانند.
دامنت را ز کف رها نکنم يا علي
عاشقم بر رخ نکوي تو يا علي
با ولايت چه غم که روز جزا
زندهام زندهام ز بوي تو يا علي
از گناه بگذرد حق به آبروي او
من گدايم فقير کوي تو يا علي
چون به محشر ز خاک سر درآورم
ميروم به جستجوي تو يا علي
علي علي علي علي
علي علي علي علي
کرامات العلویه علي مير خلف زاده
وقتي رفت غروب پنجشنبه با يک تاثري نزد رفيق پاره دوزم رفتم و اظهار نارحتي کردم. گفت ترا چه ميشود گفتم مطلب مهمياست که بايد الان بفلان طلبه رفيقم برسانم و متاسفانه کربلا رفته و به او دسترسي ندارم. گفت مطلب را بگو خدا قادر است که همين امشب به او نامه را برساند پس نامهاي را که نوشته بودم به او دادم ايشان نامه را گرفت و بسمت وادي السلام رفت و ديگر او را نديدم تا روز شنبه که رفيقم آمد و آن نامه را بمن داد و گفت شب جمعه موقع نماز عشاء رفيق پاره دوز بحرم آمد و آن نامه را بمن داد. يقين کردم که پاره دوز طي الارض دارد در مقام بر آمدم که از او در خواست کنم که بشود من هم طي الارض کنم.
او را بخانهام دعوت کردم، چون هوا گرم بود پشت بام رفتيم و گنبد مطهر حضرت علي (ع) نمايان بود. پس از صرف شام مختصري، رو به ايشان کرده گفتم، غرض از دعوت اين است که من يقين کردم شما طي الارض داريد و آن نامهاي که بشما دادم براي يقين خودم بوده الحال از شما خواهش ميکنم مرا راهنمائي کنيد که چه کنم تا من هم مثل شما طي الارض نصيبم شود.
تا اين حرف را شنيد، صيحهاي زد و مثل چوب خشک افتاد بطوري که وحشت کردم و گفتم از دنيا رفت. پس از آنکه بحال خود آمد، فرمود: اي سيد هر چه هست بدست اين آقاست (و اشاره به گنبد مطهر آقا علي (ع) کرد) هر چه ميخواهي از او بخواه. اين را گفت و رفت و ديگر در نجف اشرف ديده نشد. و هر چه تحقيق کردم ديگر کسي او را نديد. آري اگر تمام انسانها در خانه آقا علي (ع) را بزنند بيجواب نميمانند.
دامنت را ز کف رها نکنم يا علي
عاشقم بر رخ نکوي تو يا علي
با ولايت چه غم که روز جزا
زندهام زندهام ز بوي تو يا علي
از گناه بگذرد حق به آبروي او
من گدايم فقير کوي تو يا علي
چون به محشر ز خاک سر درآورم
ميروم به جستجوي تو يا علي
علي علي علي علي
علي علي علي علي
کرامات العلویه علي مير خلف زاده
آخرین ويرايش توسط 1 on Hamed_53, ويرايش شده در 0.
چون گفتی بنده ای به بندگی اش پایبند و چون خواندی به خداوندی اش به احکامش محکم...
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 2503
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 7581 بار
- سپاسهای دریافتی: 6236 بار
- تماس:
Re: »» فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام) ««
به نام خدا
سلام علیکم
کاربر گرامی جناب Hamed_53 لطفا منابع را نیز ذکر کنید.
با تشکر
سلام علیکم
کاربر گرامی جناب Hamed_53 لطفا منابع را نیز ذکر کنید.
با تشکر
-
- پست: 175
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۸, ۵:۵۶ ب.ظ
- محل اقامت: قم
- سپاسهای ارسالی: 102 بار
- سپاسهای دریافتی: 283 بار
- تماس:
Re: »» فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام) ««
علیکم السلام و رحمه الله و برکاته
اگر کوتاهی شد معذرت.
از تذکرتون هم تشکر می کنم.
اینم از منابع
اگر چیزی کم و کسر هست بگید.
التماس دعا
یا علی
اگر کوتاهی شد معذرت.
از تذکرتون هم تشکر می کنم.
اینم از منابع
اگر چیزی کم و کسر هست بگید.
التماس دعا
یا علی
چون گفتی بنده ای به بندگی اش پایبند و چون خواندی به خداوندی اش به احکامش محکم...
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
نمونه هايي ازفضائل و سيره فردى امام على (ع)
تواضع وفروتنى
1- روزى اميرالمؤمنين صلوات الله عليه ديد زنى مشك آبى به دوش گرفته مىبرد، امام مشك آب را از او گرفت، و به محلى كه زن مىخواست،
آورد آنگاه از حال زن پرسيد، زن گفت: على بن ابيطالب شوهر مرا به بعضى از ثغور فرستاد، در آنجا كشته شد، چند طفل يتيم براى من گذاشت،
احتياج مرا وادار كرده براى مردم خدمت كنم، تا خود و اطفالم را تأمين نمايم.
امام سلام الله عليه از آنجا بازگشت، شب را با ناراحتى به روز آورد، سپس زنبيلى كه در آن طعام بود برداشت و قصد خانه زن كرد،
بعضى از يارانش گفتند: بگذاريد ما ببريم فرمود: كيست كه بار مرا در قيامت بردارد؟ چون به درخانه زن رسيد، زن پرسيد كيست؟
فرمود: من همان بنده خدا هستم كه ديروز مشك آب را براى تو آوردم، در را باز كن براى بچههايت طعام آوردهام.
زن گفت: خدا از تو راضى باشد و ميان من و على بن ابيطالب حكم كند، سپس در را باز كرد، امام داخل شد، فرمود: من كسب ثواب را دوست دارم،
مىخواهى تو خمير كن و نان بپز و من بچهها را آرام كنم و يا من خمير كنم تو آنها را آرام كنى؟ زن گفت: من به نان پختن آگاهترم، زن شروع به خمير گرفتن كرد،
امام گوشت را آماده كرد، لقمه لقمه به دهان اطفال گوشت و خرما مىگذاشت و به هر يك مىفرمود: على را حلال كن در حق تو قصور شده است .
چون خمير آماده شد، زن گفت: بنده خدا تنور را آتش كن، امام صلوات الله عليه تنور را آتش كرد،
حرارت شعله به چهره آن انسان مافوق مىرسيد مىگفت: بچش يا على اين سزاى كسى است كه زنان بيوه و اطفال يتيم را ضايع كند،
در اين ميان زنى از همسايه داخل خانه شد او اميرالمؤمنين (ع) را شناخت به زن صاحب خانه گفت: واى بر تو اين كسيت كه براى تو تنور را آتش مىكند؟
زن جواب داد مردى است كه به اطفال من رحم كرده است، زن همسايه گفت: واى بر تو اين اميرالمؤمنين على بن ابيطالب است .
آن زن چون امام را شناخت پيش دويد و گفت: «و احيائى منك يا اميرالمؤمنين» اى امير مؤمنان از شرمندگى آتش گرفتم، مرا ببخشيد،
امام (ع) فرمود: «بل واحيائى منك يا امة الله فيما قصرت فى حقك» بلكه من از تو شرمندهام اى كنيز خدا در حق تو قصور شده است .1
1- اصل الشيعة و اصولها ص 65 نقل ازنثر الدرر سعيد بن منصور بن الحسين الآبى.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: نمونه هايي ازفضائل و سيره فردى امام على (ع)
علم غيب
2- روزى كه اميرالمؤمنين صلوات الله عليه براى سركوبى خوارج از كوفه خارج شد، گفتند: خوارج از جسر رودخانه نهروان گذشتهاند،
فرمود: نه، قتلگاه آنها اين طرف و در كنار نهر است، به خدا قسم از آنها ده نفر زنده نخواهد ماند و از شما (ياران امام) ده نفر كشته نمىشود.
«مَصارِعُهم دونَ النّطفة و اللّه لاُ يفلت منهم عشرة ولا يَهلك منكم عَشرٌة »2.
اين سخَن از علم عجيب امام صوات الله عليه خبر مىدهد، وقتى جنگ شروع شد خوارج حدود چهار هزار نفر بودند كه فقط نه نفر از آنها زنده مانده
و از ياران امام (ع) فقط هشت نفر شهيد شدند، گفتن اين سخن از كوهها سنگينتر است مگر به كسى كه از جانب خدا و رسول علم غيب دارد ابن ابى الحديد گويد:
اين سخن از اخبارى است كه در اثر اشتهار نزديك به تواتر است، و همه از آن حضرت نقل كردهاند، و آن از معجزات امام و از خبرهاى غيب است .
پى نوشت ها:
2- نهجالبلاغه، عبده خطبه 59 در نهج البلاغه ابن ابى الحديد خطبه 58 است.