[External Link Removed for Guests]
برخورد خصمانه كسانى كه تا دیروز بر گرفتارىها و فشارهاى آل على مى گریستند، در روزگار امام كاظم علیه السلام به رویارویى مبدل شده بود . آنان تا آن جا كه در توان داشتند بر علویان سخت مىگرفتند تا جایى كه تن به آوارگى در دادند و عدهاى نیز به جرم علوى بودن كشته شدند . امام صادق علیه السلام نیز از این قاعده مستثنى نبود . امام كاظم علیه السلام در مدت بیستسال در كنار پدر، این وقایع را با تمام وجود لمس مىكرد . او مىدید كه چگونه پدر گرامىاش، با این كه طمع به خلافت نداشت و تنها به نشر تعالیم اسلام مشغول بود، همیشه مورد تعرض منصور و تهدید به قتل قرار داشت. این فشارها باعث شد تا امام صادق علیه السلام نام جانشین پس از خود را فاش نكند و او را تنها به یاران خاص معرفى كند با این شرط كه آنان این راز را پنهان كنند .
امامت 35 ساله امام كاظم علیه السلام در این جو و خفقان حاكم بر آن آغاز شد؛ فضایى كه كینه اهلبیت علیهمالسلا م در آن پراكنده بود. او جانب احتیاط را مىگرفت و تنها كسانى كه شایستگى تبلیغ امامت او را داشتند، به این امر مهم مىگمارد. آن گونه كه از تاریخ برمىآید، او در تمام ایام حیات خود، از گزند عباسیان دورى مىجست و حتى به شیعیان اجازه نمىداد آن گونه كه در زمان حیات پدر ارجمندش معمول بود، با وى دیدار كنند . راویان روایات منقول از آن حضرت را كمتر با نام مباركش ذكر مىكردند، بلكه به كنیه و اشاره اكتفا مى كردند. آنان چنین نقل روایت مىكردند: از ابو ابراهیم، ابوالحسن، عبد صالح، عالم، سید و رجل شنیدیم ... این امر نشاندهنده تحت نظر بودن آن حضرت است . آن حضرت نیز براى حفظ جان یاران، از آنان مىخواست كه در امور دینى و عبادى تقیه كنند تا مبادا مورد تعرض و انتقام حاكمان جور قرار گیرند .
در این باب به مطلبى از محمد بن فضل توجه مىكنیم:
در میان اصحاب در باب مسح پا كه آیا از بالا به طرف انگشتان صورت مىگیرد و یا بالعكس . على بن یقطین طى نامهاى از امام كاظم علیه السلام استفتاء كرد . امام پاسخ دادند كه به جاى مسح، پاها را در وضو بشویند . على از این پاسخ متعجب شد، ولى امر امام را سرلوحه عمل خود قرار داد . چندى بعد یكى از دشمنان ابن یقطین از او نزد خلیفه سعایت كرد كه او رافضى است و در مذهب، پیرو موسى بن جعفر است و او را امام مىداند، هارون این مطلب را با یكى از خواص خود در میان گذاشت و گفت: حرفهاى زیادى درباره على شنیدهام و بارها او را آزمودهام، ولى چیزى كه خلاف میل من باشد از او سرنزده است. به او گفتند: رافضیان در وضو با اهل سنت مخالفت مىكنند، از این رو مىتوانى او را در وضو بیازمایى. هارون این پیشنهاد را پذیرفت، پس در كمین او نشست و على بن یقطین، همانند اهل سنت و به همان ترتیب وضو ساخت، هارون كه این صحنه را دید نتوانستخوددارى كند و به سوى او رفت و گفت: على بن یقطین، هر كس بگوید تو رافضى هستى دروغ گفته است. پس از این واقعه نامهاى از امام كاظم علیه السلام به او رسید كه به شیوه شیعه وضو بسازد .
[External Link Removed for Guests]
ويژه نامه شهادت امام موسي كاظم عليه السلام
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 1139
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۴ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 458 بار
- سپاسهای دریافتی: 1612 بار
Re: ويژه نامه شهادت امام موسي كاظم عليه السلام
كسي كه طعم زبان عسل نمي فهمد
توهرچه هم بخواني غزل ؛ نمي فهمد
حكايت نرود ميخ اهني درسنگ ؛
مخوان كه سنگ ضرب المثل نمي فهمد
حديث عاشقي به پايان نمي رسد اما...
دريغ ودرد كه اين را اجل نمي فهمد
-
- پست: 1139
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۴ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 458 بار
- سپاسهای دریافتی: 1612 بار
Re: ويژه نامه شهادت امام موسي كاظم عليه السلام
مطالب زیادى در این باره آمده كه نشان مىدهد امام كاظم علیه السلام براى حفظ خون و جان شیعیان تمامى جوانب احتیاط را در نظر مىگرفت تا مبادا خود و شیعیانش دستخوش قتل، زندان و آوارگى شوند . اما على رغم تمامى این تمهیدات، دهها تن از شیعیان و خود حضرت به دست دژخیمان دستگاه عباسى به شهادت رسیدند .
آنچه از تاریخ برمىآید این است كه امام كاظم علیه السلام در ده سال اول امامت خود، كه با منصور معاصر بود، با او دیدارى نداشته و حتى منصور برخلاف محمد المهدى و هارون - فرزند و نوهاش - او را به بغداد فرا نخواند و نیز به بند نكشید . این در حالى است كه منصور، از آن دو، خبیثتر بود و این از رفتار او با امام صادقعلیه السلام و آل على آشكار مىشود .
زمانى كه خبر شهادت امام صادق علیه السلا م به منصور رسید، او طى نامهاى به محمد بن سلیمان، عامل خود در مدینه، خواست تا وصى امام صادق علیه السلام را بكشد . محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد پنج تن را به عنوان وصى معرفى كرده است كه یكى از آنان شخص منصور است و منصور ناكام ماند . مساله دیگرى كه بر پلیدى و كینهورزى او نسبتبه خاندان على علیه السلام و یاران آنان دلالت دارد، وجود خزانهاى است كه كلید آن را به «ریطه» همسر مهدى داده بود . او به ریطه سفارش كرد كه پس از مرگ منصور و در حضور خلیفه بعدى در این خزانه باز شود . ریطه مىپنداشت كه در خزانه گوهرهاى گرانبهایى وجود دارد كه باید از بیگانگان پنهان بماند . زمانى كه در خزانه را گشودند، سر صد تن از علویان كه در كنار هر یك مشخصات صاحب سر بر رقعهاى نوشته شده بود مشاهده كردند . این اقدام منصور براى شعلهور ساختن آتش كینه در دل خلیفه بعدى بود تا بدون ترحم قدرت و مقام خلافت را حفظ كند .
امام كاظم علیه السلام بارها در روزگار مهدى و هادى به بغداد احضار شد و به بند و زندان درآمد و آزاد مىشد، اما روزگارى را كه آن حضرت در دوران هارون به سر برد سختترین دوران حیات او بود . هارون تمام تجهیزات خود را براى كنترل حركات آن حضرت به كار گرفت . در آغاز خلافتش بارها امام را به بغداد فراخواند و او را به زندان افكند و پس از مدتى او را آزاد ساخته و چنین وانمود مىكرد كه او را محترم و گرامى مىدارد .
[External Link Removed for Guests]
آنچه از تاریخ برمىآید این است كه امام كاظم علیه السلام در ده سال اول امامت خود، كه با منصور معاصر بود، با او دیدارى نداشته و حتى منصور برخلاف محمد المهدى و هارون - فرزند و نوهاش - او را به بغداد فرا نخواند و نیز به بند نكشید . این در حالى است كه منصور، از آن دو، خبیثتر بود و این از رفتار او با امام صادقعلیه السلام و آل على آشكار مىشود .
زمانى كه خبر شهادت امام صادق علیه السلا م به منصور رسید، او طى نامهاى به محمد بن سلیمان، عامل خود در مدینه، خواست تا وصى امام صادق علیه السلام را بكشد . محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد پنج تن را به عنوان وصى معرفى كرده است كه یكى از آنان شخص منصور است و منصور ناكام ماند . مساله دیگرى كه بر پلیدى و كینهورزى او نسبتبه خاندان على علیه السلام و یاران آنان دلالت دارد، وجود خزانهاى است كه كلید آن را به «ریطه» همسر مهدى داده بود . او به ریطه سفارش كرد كه پس از مرگ منصور و در حضور خلیفه بعدى در این خزانه باز شود . ریطه مىپنداشت كه در خزانه گوهرهاى گرانبهایى وجود دارد كه باید از بیگانگان پنهان بماند . زمانى كه در خزانه را گشودند، سر صد تن از علویان كه در كنار هر یك مشخصات صاحب سر بر رقعهاى نوشته شده بود مشاهده كردند . این اقدام منصور براى شعلهور ساختن آتش كینه در دل خلیفه بعدى بود تا بدون ترحم قدرت و مقام خلافت را حفظ كند .
امام كاظم علیه السلام بارها در روزگار مهدى و هادى به بغداد احضار شد و به بند و زندان درآمد و آزاد مىشد، اما روزگارى را كه آن حضرت در دوران هارون به سر برد سختترین دوران حیات او بود . هارون تمام تجهیزات خود را براى كنترل حركات آن حضرت به كار گرفت . در آغاز خلافتش بارها امام را به بغداد فراخواند و او را به زندان افكند و پس از مدتى او را آزاد ساخته و چنین وانمود مىكرد كه او را محترم و گرامى مىدارد .
[External Link Removed for Guests]
كسي كه طعم زبان عسل نمي فهمد
توهرچه هم بخواني غزل ؛ نمي فهمد
حكايت نرود ميخ اهني درسنگ ؛
مخوان كه سنگ ضرب المثل نمي فهمد
حديث عاشقي به پايان نمي رسد اما...
دريغ ودرد كه اين را اجل نمي فهمد
-
- پست: 1139
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۴ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 458 بار
- سپاسهای دریافتی: 1612 بار
Re: ويژه نامه شهادت امام موسي كاظم عليه السلام
[External Link Removed for Guests]
شهادت مظومانه
با همه تنگناهایى كه براى امام به وجود آمده بود، شهرت او جهانگیر شد و دانشمندان به سوى او روانه شدند و آنان كه تا دیروز از وى رو گردان بودند، به امامت او معترف شدند و شیعیان از همه جا خمس و زكات خود را براى او مىآوردند و تمامى این امور از دید ماموران هارون پنهان نبود. سخنچینان به هارون درباره خلافت او هشدار دادند، یكى از نزدیكان امام كاظم علیه السلام به نام محمد بن اسماعیل نزد هارون رفته به او گفت: دو خلیفه در یك زمان! یكى عمویم موسى بن جعفر در حجاز و دیگرى هارون در بغداد! محمد بن اسماعیل، چنان صحنهاى از جریانات مدینه را براى هارون ترسیم نمود تا هارون را وادار به تصمیمگیرى كرد . هارون مصمم شد تا امام كاظم را بازداشت كند و از او رهایى یابد . بنا به نقل ابن جوزى در «تذكرة» هارون به سال 170 ه . ق در راه سفر حج وارد مدینه شد و مردم به استقبال او رفتند، پس از مراسم استقبال، امام مانند همیشه به مسجد رفت . در آن شب هارون نیز به زیارت قبر پیامبرصلی الله علیه و آله رفت و خطاب به پیامبرصلی الله علیه و آله گفت: یا رسول الله، از بابت كارى كه مىخواهم انجام دهم معذرت مىخواهم، شنیدهام كه موسى بن جعفر مردم را به سوى خود دعوت مىكند و با این كار امتت را متفرق كرده و خون آنان را بر زمین مىریزد، لذا مىخواهم او را زندانى كنم . آن گاه به مزدوران خود دستور داد او را از مسجد به خانه او بیاورند. سپس دو محمل طلبید و هر یك را بر قاطرى گذارد و بر آنها پوششى نهاد و همراه هر محمل، سوارانى گسیل داشت و به آنان دستور داد یكى از محملها را به كوفه و محملى كه امام در آن است به بصره ببرند. آن گاه به همراهان امام دستور داد تا او را به والى بصره، عیسى بن جعفر بن منصور تحویل دهند . او امام را یك سال در زندان نگاه داشت كه هارون به او نوشت كه امام را بكشد . او عدهاى از خواص و معتمدان خود را خواست و با آنان درباره دستور هارون مشورت كرد، آنان او را از این كار برحذر داشتند .
عیسى بن جعفر در نامهاى كه براى هارون فرستاد نوشت: مدت درازى است كه موسى بن جعفر در زندان من است و كسانى را گماردهام تا اوضاع او را براى من گزارش كنند، ولى او در این مدت نه از تو و نه از من به بدى یاد نكرده و تنها به عبادت و طلب آمرزش براى خود مشغول است، اگر كسى را براى تحویل گرفتن او نفرستى من او را آزاد خواهم كرد، زیرا در نگهدارى او در زندان دچار حرج شدهام . چون نامه به هارون رسید كسى را فرستاد تا امام را از عیسى بن جعفر تحویل گرفته و او را به بغداد برده و به فضل بن ربیع بسپرد . امام روزگارى طولانى نزد او بود .
شیخ مفید در ارشاد مىگوید: هارون از فضل بن ربیع خواست تا امام را بكشد، ولى او نپذیرفت، هارون در نامهاى به او فرمان داد تا امام را به فضل بن یحیى تحویل دهد و او امام را در حجرهاى تحت نظر قرار داد، امام پیوسته مشغول عبادت بود و بیشترین روزها را روزه بود و شبها را به نماز مىگذراند . فضل چون این حال را بدید امام را گرامى داشت و تنگناها را كمتر كرد . این خبر به هارون رسید . او كه در «رقه» بود از این مساله خشمگین شد و به او دستور داد تا امام را بكشد، ولى او ابا كرد . هارون غضبناك شد و مسرور خادم را طلبید و دو نامه به او داد و گفت: به بغداد برو و بر موسى بن جعفر وارد شو، اگر او را در رفاه و گشایش دیدى، یكى از نامهها را به عباس بن محمد و دیگرى را به سندى بن شاهك بده . در نامه اول به عباس دستور داده شده بود به محتواى آن عمل كند و در نامه سندى آمده بود كه باید سر به فرمان عباس گذارد .
مسرور به دستور هارون به بغداد رفت و به خانه فضل بن یحیى درآمد . كسى از قصد او آگاهى نداشت، چون مسرور از وضع امام كاظمعلیه السلامو آسایش نسبى او آگاه شد فورا نزد عباس و سندى رفت و نامهها را به آنان داد . زمانى نگذشت كه پیكى نزد فضل آمد تا او را با خود ببرد، فضل مدهوش و مات همراه او روان شد و بر عباس بن محمد وارد شد، عباس تازیانه طلبید و فرمان داد تا فضل بن یحیى را لخت كنند و سندى او را دویست ضربه تازیانه زد . مسرور ماجرا را براى هارون نوشت، هارون فرمان داد تا موسى بن جعفرعلیهالسلام را به سندى بن شاهك تحویل دهند، آن گاه خود در مجلس نشست و در حالى كه مردم گرد او بودند چنین گفت: اى مردم، بدانید كه فضل بن یحیى سر از فرمان برتافت، من او را لعن و نفرین مىكنم و شما نیز چنین كنید . از همه سو صداى لعن و نفرین برخاست . در همین حال یحیى بن خالد برمكى پدر فضل از درى مخفى وارد شد و پشتسر هارون قرار گرفت و به او گفت: آنچه از فضل خواستى من انجام مىدهم .
هارون شادمان شد و رو به مردم كرد و گفت: من فضل را به جرم سرپیچى لعن كردم، حال كه توبه كرده و سر به فرمان من نهاده است او را دوست بدارید. حاضران گفتند: ما دوستدار كسى هستیم كه تو او را دوستبدارى و دشمن كسى هستیم كه تو دشمن مىدارى!
آن گاه یحیى بن خالد به بغداد رفت و با سندى بن شاهك بر قتل امام كاظمعلیه السلام به توافق رسیدند، سرانجام پس از سالها - بین هفت تا چهارده سال - كه امام در زندانها به سر برده؛ به دستسندى و با غذاى آلوده به زهر مسموم شد و امام تنها سه روز زنده ماند . چون امامعلیه السلامبه شهادت رسید، سندى عدهاى از فقیهان و بزرگان بغداد را كنار پیكر امام حاضر كرد و به آنان گفت: آیا جاى شمشیر یا نیزه بر پیكر او مىبینید؟ گفتند: نه، سندى گفت: پس گواهى بدهید كه او به مرگ طبیعى مرده است و آنان چنین كردند. بعد از این اقدام، جنازه امام را بر روى پل بغداد قرار داد و منادى فریاد برآورد: موسى بن جعفر را ببینید كه با مرگ طبیعى مرده است! سپس جسد مطهر امام كاظم علیه السلام را به گورستان قریش بردند و به خاك سپردند .
شهادت آن بزرگ در سال 183 یا 186ق و در 55 سالگى اتفاق افتاد .
از او 37 دختر و پسر به جاى ماند كه برترین و عظیمالشانترین آنان هشتمین خورشید آسمان ولایت على بن موسى الرضاعلیه السلام است . الا لعنت الله علي القوم الظالمين اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و اخر تابع له علي ذلك اللهم العنهم جميعأ
منبع:
هاشم معروف الحسینى، سیرةالائمة الاثنى عشر، ج2، شرح حال امام كاظم علیه السلام اقتباس و ترجمه: سید حسین اسلامى
[External Link Removed for Guests]
شهادت مظومانه
با همه تنگناهایى كه براى امام به وجود آمده بود، شهرت او جهانگیر شد و دانشمندان به سوى او روانه شدند و آنان كه تا دیروز از وى رو گردان بودند، به امامت او معترف شدند و شیعیان از همه جا خمس و زكات خود را براى او مىآوردند و تمامى این امور از دید ماموران هارون پنهان نبود. سخنچینان به هارون درباره خلافت او هشدار دادند، یكى از نزدیكان امام كاظم علیه السلام به نام محمد بن اسماعیل نزد هارون رفته به او گفت: دو خلیفه در یك زمان! یكى عمویم موسى بن جعفر در حجاز و دیگرى هارون در بغداد! محمد بن اسماعیل، چنان صحنهاى از جریانات مدینه را براى هارون ترسیم نمود تا هارون را وادار به تصمیمگیرى كرد . هارون مصمم شد تا امام كاظم را بازداشت كند و از او رهایى یابد . بنا به نقل ابن جوزى در «تذكرة» هارون به سال 170 ه . ق در راه سفر حج وارد مدینه شد و مردم به استقبال او رفتند، پس از مراسم استقبال، امام مانند همیشه به مسجد رفت . در آن شب هارون نیز به زیارت قبر پیامبرصلی الله علیه و آله رفت و خطاب به پیامبرصلی الله علیه و آله گفت: یا رسول الله، از بابت كارى كه مىخواهم انجام دهم معذرت مىخواهم، شنیدهام كه موسى بن جعفر مردم را به سوى خود دعوت مىكند و با این كار امتت را متفرق كرده و خون آنان را بر زمین مىریزد، لذا مىخواهم او را زندانى كنم . آن گاه به مزدوران خود دستور داد او را از مسجد به خانه او بیاورند. سپس دو محمل طلبید و هر یك را بر قاطرى گذارد و بر آنها پوششى نهاد و همراه هر محمل، سوارانى گسیل داشت و به آنان دستور داد یكى از محملها را به كوفه و محملى كه امام در آن است به بصره ببرند. آن گاه به همراهان امام دستور داد تا او را به والى بصره، عیسى بن جعفر بن منصور تحویل دهند . او امام را یك سال در زندان نگاه داشت كه هارون به او نوشت كه امام را بكشد . او عدهاى از خواص و معتمدان خود را خواست و با آنان درباره دستور هارون مشورت كرد، آنان او را از این كار برحذر داشتند .
عیسى بن جعفر در نامهاى كه براى هارون فرستاد نوشت: مدت درازى است كه موسى بن جعفر در زندان من است و كسانى را گماردهام تا اوضاع او را براى من گزارش كنند، ولى او در این مدت نه از تو و نه از من به بدى یاد نكرده و تنها به عبادت و طلب آمرزش براى خود مشغول است، اگر كسى را براى تحویل گرفتن او نفرستى من او را آزاد خواهم كرد، زیرا در نگهدارى او در زندان دچار حرج شدهام . چون نامه به هارون رسید كسى را فرستاد تا امام را از عیسى بن جعفر تحویل گرفته و او را به بغداد برده و به فضل بن ربیع بسپرد . امام روزگارى طولانى نزد او بود .
شیخ مفید در ارشاد مىگوید: هارون از فضل بن ربیع خواست تا امام را بكشد، ولى او نپذیرفت، هارون در نامهاى به او فرمان داد تا امام را به فضل بن یحیى تحویل دهد و او امام را در حجرهاى تحت نظر قرار داد، امام پیوسته مشغول عبادت بود و بیشترین روزها را روزه بود و شبها را به نماز مىگذراند . فضل چون این حال را بدید امام را گرامى داشت و تنگناها را كمتر كرد . این خبر به هارون رسید . او كه در «رقه» بود از این مساله خشمگین شد و به او دستور داد تا امام را بكشد، ولى او ابا كرد . هارون غضبناك شد و مسرور خادم را طلبید و دو نامه به او داد و گفت: به بغداد برو و بر موسى بن جعفر وارد شو، اگر او را در رفاه و گشایش دیدى، یكى از نامهها را به عباس بن محمد و دیگرى را به سندى بن شاهك بده . در نامه اول به عباس دستور داده شده بود به محتواى آن عمل كند و در نامه سندى آمده بود كه باید سر به فرمان عباس گذارد .
مسرور به دستور هارون به بغداد رفت و به خانه فضل بن یحیى درآمد . كسى از قصد او آگاهى نداشت، چون مسرور از وضع امام كاظمعلیه السلامو آسایش نسبى او آگاه شد فورا نزد عباس و سندى رفت و نامهها را به آنان داد . زمانى نگذشت كه پیكى نزد فضل آمد تا او را با خود ببرد، فضل مدهوش و مات همراه او روان شد و بر عباس بن محمد وارد شد، عباس تازیانه طلبید و فرمان داد تا فضل بن یحیى را لخت كنند و سندى او را دویست ضربه تازیانه زد . مسرور ماجرا را براى هارون نوشت، هارون فرمان داد تا موسى بن جعفرعلیهالسلام را به سندى بن شاهك تحویل دهند، آن گاه خود در مجلس نشست و در حالى كه مردم گرد او بودند چنین گفت: اى مردم، بدانید كه فضل بن یحیى سر از فرمان برتافت، من او را لعن و نفرین مىكنم و شما نیز چنین كنید . از همه سو صداى لعن و نفرین برخاست . در همین حال یحیى بن خالد برمكى پدر فضل از درى مخفى وارد شد و پشتسر هارون قرار گرفت و به او گفت: آنچه از فضل خواستى من انجام مىدهم .
هارون شادمان شد و رو به مردم كرد و گفت: من فضل را به جرم سرپیچى لعن كردم، حال كه توبه كرده و سر به فرمان من نهاده است او را دوست بدارید. حاضران گفتند: ما دوستدار كسى هستیم كه تو او را دوستبدارى و دشمن كسى هستیم كه تو دشمن مىدارى!
آن گاه یحیى بن خالد به بغداد رفت و با سندى بن شاهك بر قتل امام كاظمعلیه السلام به توافق رسیدند، سرانجام پس از سالها - بین هفت تا چهارده سال - كه امام در زندانها به سر برده؛ به دستسندى و با غذاى آلوده به زهر مسموم شد و امام تنها سه روز زنده ماند . چون امامعلیه السلامبه شهادت رسید، سندى عدهاى از فقیهان و بزرگان بغداد را كنار پیكر امام حاضر كرد و به آنان گفت: آیا جاى شمشیر یا نیزه بر پیكر او مىبینید؟ گفتند: نه، سندى گفت: پس گواهى بدهید كه او به مرگ طبیعى مرده است و آنان چنین كردند. بعد از این اقدام، جنازه امام را بر روى پل بغداد قرار داد و منادى فریاد برآورد: موسى بن جعفر را ببینید كه با مرگ طبیعى مرده است! سپس جسد مطهر امام كاظم علیه السلام را به گورستان قریش بردند و به خاك سپردند .
شهادت آن بزرگ در سال 183 یا 186ق و در 55 سالگى اتفاق افتاد .
از او 37 دختر و پسر به جاى ماند كه برترین و عظیمالشانترین آنان هشتمین خورشید آسمان ولایت على بن موسى الرضاعلیه السلام است . الا لعنت الله علي القوم الظالمين اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و اخر تابع له علي ذلك اللهم العنهم جميعأ
منبع:
هاشم معروف الحسینى، سیرةالائمة الاثنى عشر، ج2، شرح حال امام كاظم علیه السلام اقتباس و ترجمه: سید حسین اسلامى
[External Link Removed for Guests]
كسي كه طعم زبان عسل نمي فهمد
توهرچه هم بخواني غزل ؛ نمي فهمد
حكايت نرود ميخ اهني درسنگ ؛
مخوان كه سنگ ضرب المثل نمي فهمد
حديث عاشقي به پايان نمي رسد اما...
دريغ ودرد كه اين را اجل نمي فهمد