امام صادق عليه السلام در اين زمينه ميفرمايد: «سنت الهي بر آن جاري است كه
هرگزحق با باطل اشتباه نگردد و هيچ حقي به صورت باطل جلوه ننمايد و هيچ باطليبه
صورت حق نمود نكند».يعني حق خود جلوهگر است و جاي شبهه نميگذارد.
آن گاه فرمود: «و لو لم يجعل هذا هكذا ما عرف حق من باطل» [1] .يعني اگر چنين
نبودكه هم واره حق خودنما باشد و از باطل خود را جدا سازد، هرگز راهي براي
شناختحق از باطل وجود نداشت.بدين معنا كه شناختحق و جدا ساختن آن از باطليك
امر فطري و بديهي است و گرنه معياري براي جدايي حق از باطل وجودنداشت.اين يك
اصل است كه پايههاي تمامي شناختها بر آن استوار است، از جمله، شرايع و پيامهاي
آسماني كه بر دست پيامبران عرضه ميشود، حقايقآشكاري است كه فطرت پاك، آن
را پذيرا ميباشد.
در قرآن آن جا كه از«تحدي»و«اعجاز»سخن به ميان ميآيد، با جمله و ان كنتمفي ريب
مما نزلنا علي عبدنا فاتوا بسورة من مثله [2] آغاز ميشود.هم چنين آيات ديگر كه
حالتشك و ترديد يا به عبارت روشنتر حالت تشكيك مشركان و منافقان ومقابله كنندگان با قرآن و اسلام را در نظر ميگيرد.
ام يقولون تقوله بل لا يؤمنون.فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين. [3] ام يقولونافتراه قل
فاتوا بعشر سور مثله. [4] ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله. [5]
لذا مخاطبين به اين گونه هم آوردي خواهي(تحدي)، تنها كسانياند كه گفتهاند:
و اذا تتلي عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطير الاولين.
[6]
فقال ان هذا الا سحر يؤثر. [7] و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر [8] قالوا ما انزل
اللهعلي بشر من شيء. [9]
اين گونه سخنان بيرويه هرگز از كساني كه به راستي، ايمان آوردند و از همانآغاز
دعوت آن را پذيرفتند، صادر نگشته و هرگز اين گونه تحديها وهم آورد خواهيها به آنان
متوجه نبوده است، زيرا نيازي نبوده و اينان با فطرتي پاكو سرشتي ناآلوده به سراغ
دعوت حق آمدند و آن را يافته و پذيرفتند.اساسا كسانياز پيامبر اسلام و ديگر پيامبران
درخواست معجزه ميكردند كه خواهان ايجاد شبههو حالت ترديد در درون مردم بودهاند.
و قال الذين لا يرجون لقاءنا ائتبقرآن غير هذا او بدله. [10] و قالوا لن نؤمن لك حتيتفجر
لنا من الارض ينبوعا.او تكون لك جنة من نخيل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجيرا.اوتسقط
السماء كما عمت علينا كسفا او تاتي بالله و الملائكة قبيلا.او يكون لك بيت منزخرف او
ترقي في السماء و لن نؤمن لرقيك حتي تنزل علينا كتابا نقرؤه.قل سبحان ربي هلكنت
الا بشرا رسولا». [11]
حضرت موسي عليه السلام با آن كه عصا و يد بيضاء هم راه داشت، آن را موقعي ارائه
دادكه با انكار فرعونيان و مقابله قبطيان قرار گرفت و از او براي اثبات نبوت خويشدليل و
نشانه خواستند.خداوند به موسي و هارون دستور ميدهد: فاتيا فرعون فقولا انا رسول
رب العالمين، نزد فرعون رفته به او بگوييد: ما پيامبران پروردگارجهانيانيم».فرعون به آنان
گفت: «و ما رب العالمين، پروردگار جهانيان چيست؟».
موسي گفت: «رب السماوات و الارض و ما بينهما ان كنتم موقنين، پروردگار آسمانها
وزمين و آن چه در ميان آن دو ميباشد.اگر داراي باور دروني باشيد».يعني اگر بهدرون
خود بنگري، شاهد صدق اين مدعا را در خود مييابي.
فرعون از روي تمسخر به اطرافيان خود روي كرده گفت: «الا تستمعون،
آيانميشنويد»كه موسي چه مطالب ناباوري را مطرح ميسازد؟موسي روي به آنانكرده
و گفت: «ربكم و رب آبائكم الاولين، پروردگار شما و پدران پيشين شما»نه مانندفرعون كه
دعوي ربوبيت را تنها در اين برهه زماني دارد.
آن گاه فرعون با خشم و تمسخر گفت: «ان رسولكم الذي ارسل اليكم لمجنون، پيامبري
كه به سوي شما فرستاده شده ديوانهاي بيش نيست».موسي گفت:
«خدايي را كه من ميخوانم پروردگار شرق و غرب و آن چه در آن ميانه است»كنايهاز آن
كه ادعاي ربوبيت تو صرفا به جهتسلطه بر ملك مصر و رود نيل است و بسيمحدود و
هرگز با گستره خدايي پروردگار جهان قابل قياس نيست و هرگز سلطهمحدود با سلطه
نامحدود قابل قياس نيست«قال رب المشرق و المغرب و ما بينهما انكنتم تعقلون».لذا به
انديشيدن دستور ميدهد.اين پاسخ در مقابل نسبت ديوانگياست كه فرعون به موسي
داده است.
باز هم فرعون در خشم رفت و قاطعانه بدون هيچ دليل قانع كنندهاي گفت: «لئناتخذت
الها غيري لاجعلنك من المسجونين، اگر جز من، خدايي برگزيني تو را از (جمله) زندانيان
خواهم ساخت».موسي با ملايمت گفت: «اولو جئتك بشيء مبين، گر چهبراي تو دليل
آشكاري (بر صحت دعوي خويش) بياورم؟!».فرعون گفت: «فات بهان كنت من الصادقين،
بياور اگر راست ميگويي».آن گاه حضرت موسي، عصا و يدبيضاء را ارائه داد«فالقي عصاه
فاذا هي ثعبان مبين.و نزع يده فاذا هي بيضاء للناظرين».با افكندن عصا و تبديل آن به
ماري عظيم الجثه و هولناك و بيرون آوردن دست ازآستين و درخشيدن آن با نور سفيدي
خيره كننده، معجزه خود را ارائه داد كه در اين هنگام فرعون از وحشت آن را سحر خوانده
در صدد مقابله بر آمد. [12]
در سوره ابراهيم به طور عموم تقاضاي معجزه را از جانب كساني ياد آور شده كهحالت
انكار داشتهاند، همان گونه كه درباره پيامبر اسلام ياد آور شديم. حضرت موسي عليه
السلام آن جا كه با قوم خود و نافرمانيهايي كه ميكردند روبرو شد به آنان ياد
آورميشود:
الم ياتكم نبؤ الذين من قبلكم قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم، لا يعلمهم
الاالله.جاءتهم رسلهم بالبينات فردوا ايديهم في افواههم و قالوا انا كفرنا بما ارسلتم به، و
انالفي شك مما تدعوننا اليه مريب.قالت رسلهما في الله شك فاطر السماوات و
الارضيدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم و يؤخركم الي اجل مسمي.قالوا ان انتم الا بشر
مثلنا تريدونان تصدونا عما كان يعبد آباءنا فاتونا بسلطان مبين.قالت لهم رسلهم ان نحن
الا بشر مثلكم ولكن الله يمن علي من يشاء من عباده و ما كان لنا ان ناتيكم بسلطان الا
باذن الله، و علي اللهفليتوكل المؤمنون.و ما لنا ان لا نتوكل علي الله و قد هدانا سبلنا...[
13]، آيا سرگذشتپيشينيان را نشنيدهايد كه پيامبرانشان با دلايلي روشن آمدند، ولي
آنان از رويتمسخر خندهوار دستبر دهان نهاده [14] و گفتند: ما به آن چه آوردهايد باور
نداريم ودر شك و ترديد ميباشيم.پيامبران به آنان گفتند: مگر درباره صانع متعال
جاريشكي وجود دارد؟او شما را ميخواند تا مورد مهر خود قرار دهد و فرصتي استكه
در اختيار شما قرار داده است.گفتند: شما همانند ما بشر هستيد و ميخواهيد مارا از
آن چه پدرانمان ميپرستيدند باز داريد، پس دليل قوي و روشن ارائه دهيد
كهپيامبريد.پيامبران به ايشان گفتند آري ما بشري بيش نيستيم و از خود
مايهاينداريم.خداي بر ما منت نهاده و اگر او بخواهد هر آينه معجزهاي كه نشانگر
صحتگفتار ما باشد، ارائه خواهيم داد و به خدا پناه ميبريم كه راه را به ما نشانداده
است».
شواهد بر اين واقعيتبسيار است كه ارائه معجزه هنگامي بوده كه انبيا عليهم السلام با
شبهات منكرين و تشكيك معاندين رو به رو ميشدند كه براي رفع شبهه و دفعتشكيك،
ارائه معجزه ضرورت مييافت و گرنه در رويارويي با پاك انديشان روشنضمير، نيازي به
معجزه نبوده بلكه همان ارائه حق، بزرگترين شاهد صدق آنانمحسوب ميگرديد.
از اينرو معجزه هم چون شمشير براي شكستن سدهاي ايجاد شده در سر راه پيش
رفت دعوت حق به كار رفته است.شمشير براي زدودن موانع خارجي است كهدشمن از
روي عجز و نداشتن منطق صحيح به وجود ميآورد و در صدد ايجادمحاصره يا ريشه كن
كردن بنياد حق بر ميآيد و معجزه براي درهم فرو ريختن تماميشبهاتي بوده كه
دشمنان - به گمان خود - از آن حصاري به وجود آورده بودند.
پس كاربرد معجزه و شمشير اساسا براي ارائه دعوت و اثبات حقانيت آن نبوده، بلكه در
رتبه دوم و هنگام برخورد با موانع از آنها استفاده شده است.لذا هر دو، وسيله دفاعي
به شمار ميروند نه وسيله تبليغي محض.
اعجاز از ريشه«عجز»(ناتواني)به معناي ناتوان ساختن ميباشد.ناتوان ساختنبر دو گونه
است: يكي آن كه توانايي كسي قهرا از وي سلب شود و او به عجز در آيد، مثلا اگر
شخصي قدرت مالي يا مقامي دارد، آن مال يا مقام از او با زور گرفته شود واو به خاك
ذلتبنشيند.ديگر آن كه كاري انجام گيرد كه ديگران از انجام و ياهمآوردي با آن عاجز
باشند، بدون آن كه درباره آنان هيچ گونه اقدام منفي به عملآمده باشد، مثلا ممكن
است كسي در كسب كمالات روحي و معنوي به اندازهايپيش رفت كند كه دست
ديگران بدو نرسد و از روي عجز دست فرو نهند.در مثلگويند: «فلان اخرس اعداءه، فلاني
زبان دشمنان خود را بند آورد».مقصود آن استكه آن اندازه آراسته به كمالات گرديده و
كاستيها را از خود دور ساخته كه جاييبراي رخنه عيب جويان باقي نگذارده است.
شاعر گويد:
شجو حساده و غيظ عداه ان يري مبصر و يسمع واع
«براي فزوني غم و اندوه حسودان وي و خشم و نگراني دشمنانش، همين بسكه
بينندهاي چشم خود را بگشايد و شنوندهاي گوش فرا دهد».يعني آن اندازهفضايل
محاسن اخلاقي وي فراگير شده كه هر كس چشم بگشايد و گوش فرا دهدجز آن نبيند و
نشنود، به همين جهت دشمنان و حسودان خود را به زانو در آوردهاست.
اعجاز قرآن از نوع دوم است، يعني در بلاغت، فصاحت، استواري گفتار، رسا بودن بيان،
نو آوريهاي فراوان در زمينه معارف و احكام و ديگر ويژگيها، آن اندازهاوج گرفته كه دور
از دست رس بشريت قرار گرفته است.از اين جهت قرآن را«معجزةخالدة، معجزه
جاويد»گويند.اين حالتبراي قرآن، هميشگي و ثابت است، چرا كهاين كتاب بزرگ قدر،
سند شريعت جاويد اسلام است.
پيشينه بحث
مساله«اعجاز قرآن»از دير زمان مورد بحث و نظر دانش مندان بوده است.شايداولين
كسي كه در اين زمينه بحث كرده و مساله را به صورت كتاب يا يك رسالهدر آورده - طبق
گفته ابن نديم[15] - محمد بن زيد واسطي(متوفاي 307)است.وي ازبزرگان اهل كلام
ميباشد و كتابهايي در اين زمينه به نام«الامامة»و«اعجاز القرآنفي نظمه و
تاليفه»نگاشته است.برخي پيش از او، ابو عبيدةمعمر بن المثني(متوفاي 209)را ياد
ميكنند، او كتابي در دو مجلد درباره اعجازقرآن نوشته است.هم چنين ابو عبيد قاسم بن
سلام(متوفاي 224)كتابي در اعجازقرآن دارد.اما اين نوشتهها اكنون در دست نيست.
قديميترين اثري كه در اين زمينه در دست است، رساله«بيان اعجاز القرآن»
نوشته ابو سليمان حمد بن محمد بن ابراهيم خطابي بستي[16] (متوفاي 388)است.
اين اثر ضمن مجموعهاي با عنوان«ثلاث رسائل في اعجاز القرآن»اخيرا به چاپرسيده
است.مؤلف اين رساله، مساله اعجاز القرآن را از بعد«بياني»با شيوهايجالب مطرح
ساخته و درباره انتخاب واژهها در قرآن و نكته سنجيها متناسب وهم آهنگ سخن گفته
و برجستگي قرآن را در اين انتخاب و چينش شگفت آور كاملاآشكار ساخته و به خوبي از
عهده آن بر آمده است.
دو رساله ديگر اين مجموعه يكي تاليف ابو الحسن علي بن عيسيرماني(متوفاي 386)
از بزرگان اهل كلام و انديش مندان جهان اسلام است.
نوشتههاي او در زمينههاي قرآني بسيار ارزشمند و مورد عنايتشيخ الطائفهابو جعفر
طوسي در تفسير گران قدرش«التبيان»قرار گرفته است.ديگري رساله«شافيه»نوشته
شيخ عبد القاهر جرجاني(متوفاي 471)است.جرجاني پايه گذارعلوم بلاغت، به صورت
علم مدون ميباشد.اين شخصيتبزرگ جهان علم وادب، سه نوشته ارجمند - در اين
زمينه - براي هميشه به يادگار گذارده است: اسرارالبلاغة، دلايل الاعجاز و آخرين آنها
رساله«شافيه»است.رساله شافيه خلاصه وچكيده مباحث دو كتاب پيش را - كه به
مثابه مقدمه براي وصول به اعجاز ميباشدبه گونهاي موجز و فشرده عرضه كرده
است.وي خدمتي شايسته به عالم ادب در راهرسيدن به اعجاز قرآن انجام داده است.
ابوبكر باقلاني(متوفاي 403)و امام فخر رازي(متوفاي 606)، و كمال الدينزملكاني(متوفاي
651)هر يك كتابي مبسوط در اين زمينه نوشته و مساله اعجازقرآن را به گونه تفصيلي
مورد بحث قرار دادهاند.امام يحيي بن حمزه بن علي علويزيدي(متوفاي 749)
كتاب«الطراز في اسرار البلاغة و حقائق الاعجاز»را در سهمجلد نوشته كه در جلد سوم
تمامي نكات بلاغي و اسرار بديع را بر آيههاي قرآنپياده كرده، و به خوبي از عهده اين
كار بر آمده است.جلال الدين سيوطي(متوفاي 910)نيز به طور گسترده كتابي در سه
مجلد ضخيم با عنوان«معتركالاقران في اعجاز القرآن»به رشته تحرير در آورده است.
اخيرا كتابها و رسالههاي فراواني در زمينه اعجاز قرآن نوشته شده كهمشهورترين آنها
عبارتاند از: «المعجزة الخالدة»علامه سيد هبة الدين شهرستاني، «اعجاز القرآن»استاد
مصطفي صادق رافعي، «النبا العظيم»استاد عبد الله دراز، «اعجاز قرآن»علامه
طباطبايي.علاوه بر نوشتههايي نيز به عنوان مقدمه تفسير نوشتهاندمانند مقدمه
تفسير«آلاء الرحمان»شيخ محمد جواد بلاغي و«البيان»استاد آيت الله خويي.
معجزه يك ضرورت دفاعي
بدون شك معجزه براي پيامبران - به ويژه اولو العزم[17] - يك وسيله اثباتي به
شمارميرود تا سند نبوت و شاهد صدق دعوت آنان قرار گيرد و گواه آن باشد تا كه
ازجهان غيب پيام آوردهاند.لذا معجزهاي كه به دست آنان انجام ميگيرد بايد
نشانهاياز«ما وراي الطبيعه»باشد، يعني كاري انجام گيرد كه طبيعت اين جهان از
عهدهانجام آن عاجز باشد، به همين جهت آن را«خارق العادة»[18] توصيف ميكنند،
يعنيبيرون از شعاع تاثيرات طبيعي مالوف(عوامل طبيعي شناخته شده و معروف)
قرارگرفته است.
اكنون اين سؤال پيش ميآيد كه معجزه يك ضرورت تبليغي استيا ضرورتدفاعي؟يعني
پيامبران دعوت خود را از همان روز نخستبا معجزه آغاز ميكنند، يا موقعي كه با
شبهههاي منكرين رو به رو ميشوند معجزه ارائه ميدهند؟سيرهپيامبران و صراحت قرآن
بر امر دوم دلالت دارد.اساسا هيچ پيامبري از همان آغاز، دعوت خود را با معجزه هم راه
ننمود، ولي هنگامي كه با منكران رو به رو گرديد ودرخواست معجزه نمودند - يا بدون در
خواست و صرفا براي دفع شبهات آنانمعجزه آورده است.دعوت انبيا عين صراحتحق
است كه با فطرت اصيل انساندم ساز و با عقل سليم هم آهنگ ميباشد.چيزي را
ميگويند كه فطرت و عقلبشري بيدرنگ و آزادانه آن را ميپذيرد. و بالحق انزلناه و
بالحق نزل[19]، ما قرآن را كه عين حقيقت است فرو فرستاديم (يعني حقيقتي آشكار و
انكار ناپذير) و همين گونهفرود آمد». له دعوة الحق[20]، خدا را دعوتي استحق و
روشن». فتوكل علي الله انكعلي الحق المبين[21]، بر خداي خود تكيه كن.راهي كه
ميروي حق و آشكار است».
ذلك الكتاب لا ريب فيه[22]، اين كتاب جاي ترديدي در آن نيست»، يعني آن اندازهشواهد
صدق، آن را فرا گرفته كه راه تشكيك و ترديد در آن را بسته است. لقد جاءترسل ربنا
بالحق[23]، پيامبران همگي حق آور بودند». يا ايها الناس قد جاءكم الحق منربكم [24]،
اي مردم!آن چه را كه براي شما آمده صرفا حقيقت آشكاري است». اللهالذي انزل
الكتاب بالحق و الميزان [25]، خداوندي كه كتاب و شريعت را حقيقتي آشكار ومعيار
سنجش حق از باطل قرار داد».
از اينرو در جاي جاي قرآن تصريح شده كه صاحب نظران انديشمند، بيدرنگدعوت حق
را ميپذيرند و به نداي حقيقت لبيك ميگويند.تنها كساني كه حق راخوش آيند ندارند يا
با مصالح موهوم خويش سازگار نميبينند، آن را نميپذيرند، گر چه در دل به حق بودن
آن اذعان و اعتراف دارند. و يري الذين اوتوا العلم الذيانزل اليك من ربك هو الحق و يهدي
الي صراط العزيز الحميد [26]، دانش مندان انديشمندبه خوبي در مييابند آن چه بر تو
نازل گشته، صرف حقيقت است و به سوي راه حقتعالي كه عزيز و حميد است هدايت
ميكند».مقصود از عزيز، يگانه قدرت قاهرهحاكم بر جهان هستي است و حميد به معناي
ستوده و پسنديده است. و ليعلم الذيناوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤمنوا به فتخبت له
قلوبهم [27]، تا دانش وران بدانند كهشريعت الهي محض حق است و آن را باور دارند و
دلهاي شان در برابر آن خاشع وحالت نرمش پيدا كند».
درباره فرهيختگان از ترسايان نجران در پيشگاه قرآن، با ستايش از آنان، چنينگويد: و اذا
سمعوا ما انزل الي الرسول تري اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق [28]،
همين كه بشنوند آن چه را كه بر پيامبر نازل گشته، ميبيني ديدگانشان (از شدتشوق
و وجد دروني) لبريز از اشك گردد، زيرا حق را دريافتهاند».
آري، كساني كه حق ستيزند در برابر آن ايستادگي ميكنند: لقد جئناكم بالحق ولكن
اكثركم للحق كارهون [29]، ما آن چه كه آورديم حقيقت آشكاري است، ولي بيشترشما
حق را خوش نداريد». و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا [30]، گر چه
(بازبان) آن را انكار نموده، ولي در دل آن را شناخته، باور داشتهاند و اين انكار ناشي
ازحالت ظلم و استكبار آنان است».لذا طبق منطق قرآن، هم واره حق آشكار است وباطل
خود نما و براي پذيرفتن حق دليلي جز فطرت و حجتي جز خرد حاجتينيست.براي حق
جويان و حقيقت پويان دليلي روشنتر از بيان خود حق نميباشدو به حجت و برهان نياز
ندارد، زيرا حق، خود آشكار است و فطرت پاك آن را پذيرااست.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . برقي، محاسن، كتاب مصابيح الظلم، ج 1، ص 432، شماره 998/400.
[2] . بقره 2: 23.
[3] . طور 52: 34-33.
[4] . هود 11: 13.
[5] . يونس 10: 38.
[6] . انفال 8: 31.
[7] . مدثر 74: 25-24.
[8] . نحل 16: 103.
[9] . انعام 6: 91.
[10] . يونس 10: 15.
[11] . اسراء 17: 93-90.
[12] . ر.ك: سوره شعراء آيات(34-16)و سوره اعراف آيات(110-103).
[13] . ابراهيم 14: 12-9.
[14] . اين حالتي است كه براي تمسخر انجام ميدهند، مانند آن كه خندهشان گرفته
دستبر دهن مينهند
[15] . ر.ك: الفهرست، ص 63 آن جا كه از علوم قرآني سخن ميگويد و ص 259 آن جا
كه از مذاهب اهل اعتزال بحث ميكند.(چاپ قاهره-الاستقامة).
[16] . بست: شهركي در نزديكي كابل محل اقامت وي بوده است.ر.ك: مقدمه
كتاب«ثلاث رسائل في اعجاز القرآن».و نيز مقدمه التمهيد، ج 1، ص 8.
[17] . پيامبران اولو العزم پيامبرانياند كه داراي شريعتي نو و كتابي تازه باشند، آنان پنج
نفرند: نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد صلي الله عليه و آله.
[18] . يعني خارج از محدوده عوامل مؤثر كه متعارف و شناخته شده است.ولي هرگز بر
خلاف ناموس طبيعت نيست، چه اين كه قانون عليت، طبيعي و خدشه بردار نيست.تنها
علتبه وجود آمدن معجزه، غير متعارف بودن آن است ولي براي بشريت امكان شناخت
آن بر اساس موازين طبيعي هرگز ميسر نيست و گرنه هيچ پديدهاي در صحنه هستي
بدون علت متناسب خود، امكان وجود ندارد و علت العلل اراده خداوندي است و چگونگي
تاثير در باب عليت نيز تحت اراده او است كه ميتواند دگرگون سازد يا سرعتبخشد و
معجزه از همين طريق صورت ميگيرد.لذا خارق العاده ميگويند نه خارق الطبيعه.
[19] . اسراء 17: 105.
[20] . رعد 13: 14.
[21] . نمل 27: 79.
[22] . بقره 2: 2.
[23] . اعراف 7: 43.
[24] . يونس 10: 108.
[25] . شوري 42: 17.
[26] . سبا 34: 6.
[27] . حج 22: 54.
[28] . مائده 5: 83.
[29] . زخرف 43: 78.
[30] . نمل 27: 14.
اعجاز قرآنی، پیشینه و ضرورت
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 149
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۷, ۴:۱۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 106 بار
- سپاسهای دریافتی: 213 بار
اعجاز قرآنی، پیشینه و ضرورت
حرفهای خنده ام را میشود در سکوت برکه نا امید از بارش باران ترجمه کرد ،
که با قاصدکی تنها و بی ریا، در راه بودن، خبری را خبر می دهد ...
[External Link Removed for Guests]
که با قاصدکی تنها و بی ریا، در راه بودن، خبری را خبر می دهد ...
[External Link Removed for Guests]