معجزات پيامبر اسلام -صلي الله عليه و اله وسلم-

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

معجزات پيامبر اسلام -صلي الله عليه و اله وسلم-

پست توسط محب فاطمه »

 بسم الله الرحمن الرحيم  



 معجزات پيامبر اسلام -صلي الله عليه و اله -  






برخي از مستشرقين و کشيشان مسيحي به شکل اعتراض بر قرآن و بر پيغمبر ما مسئله‏اي را طرح کرده‏اند که بعضي از نويسندگان اسلام هم؛ نه به آن شکل؛ بلکه به شکل ديگري مطرح نموده و کم و بيش مدعاي آنها را قبول کرده‏اند. و آن مسئله؛ معجزات پيغمبر اسلام است.
مسيحي‏ها به اين شکل مسئله مطرح کرده‏اند که: از خود قرآن استنباط مي‏شود که پيامبر اسلام در مقابل تقاضاي معجزه که از او مي‏شد امتناع مي‏ورزيد و خود قرآن بر اين مطلب دلالت صريح دارد که حتي بوي انکار سخت نسبت‏به معجزه مي‏دهد. و آياتي هم بر اين مطلب شاهد آورده‏اند که ما در آينده نزديک به آن اشاره مي‏کنيم.

بعضي از نويسندگان اسلامي در عصر اخير اين مطبب را به اين شکل توجيه کرده‏اند که:
اساسا معجزه مربوط به دوره‏هاي کودکي بشر يعني دوره‏هائي است که بشر هنوز مراحل توحش را مي‏گذراند؛ و به مرحله علم و تعقل و منطق پا ننهاده بود. و لذا چون از طريق علمي و منطقي ممکن نبود که مسائل را با انسانها مطرح نمود از اين نظر پيامبران گذشته معجزه مي‏آوردند.

و بعبارت ديگر بشر همانند کودک بود و کودک حرف منطقي و استدلالي سرش نمي‏شود و ناچار به قول شاعر:

چونکه با کودک سر و کارت فتاد
پس زبان کودکي بايد گشاد

معجزه زبان کودکي است ‏براي کودکها؛ يعني مردم اعصار گذشته؛ ولي همين که بشر به مرحله بلوغ فکري رسيد که بتوان با زبان علم و منطق و استدلال با او سخن گفت ديگر نيازي به معجزه نيست. بلکه همين که پيامبري مبعوث شد و طرحي اصلاحي به بشر عرضه کرد و قوانيني براي بشر و حرکت تکاملي او پيشنهاد نمود، بشر داراي درک و عقل و منطق بلافاصله آن را مي‏پذيرد و تسليم او مي‏گردد.
پيامبر اسلام تفاوتش با همه پيغمبران گذشته در اين جهت است که ظهور پيغمبر مقارن است، از نظر تاريخ جهان؛ با دوره تحول بشر از توحش به تفکر.

اقبال لاهوري تعبير مشابه اين دارد که مي‏گويد:

پيامبر اسلام در يک مقطع تاريخي قرار گرفته است که گذشته‏اش تعلق دارد به دوره کودکي و توحش بشر و آينده‏اش تعلق دارد به دوره علم و منطق بشريت.
به اين دليل ماهيت وحي پيغمبر آخر الزمان با وحي‏هاي ديگر تفاوت دارد. و اصولا پيغمبر اسلام آمد براي اينکه مردم را وارد مرحله تعقل و منطق کند.


اقبال لاهوري قريب به اين مضمون ادامه مي‏دهد که:

پيغمبر اسلام از نظر منشا کار که وحي است تعلق دارد به دوره گذشته و از نظر روح رسالتش که دعوت به عقل و منطق و علم و تجربه و آزمايش و پند گرفتن از تاريخ است؛ تعلق دارد به دوره آينده.
از نظر اقبال فلسفه ختم نبوت هم همين است. يعني بيان گذشته دو مطلب را بدنبال خود نتيجه مي‏دهد.

يکي ختم نبوت و دوم بي‏نيازي از معجزه. يعني با آمدن اين نوع نبوت و رسالت که نبوت و رسالت‏ ختميه است نه بعد از اين زمينه‏اي براي نبوت و رسالت ديگري است و نه ديگر نيازي به معجزه است، زيرا معجزه مربوط به دوره‏هاي گذشته بوده است.

اين بياني است که اقبال طرح کرده و بعضي از نويسندگان اسلامي نيز آن را پيروي نموده‏اند.
ما اينک در آن مقام نيستيم که مفصلا در اين زمينه بحث کنيم ولي اجمالا مي‏گوييم: در فلسفه‏اي که اينها ختم نبوت ذکر کرده‏اند، اشتباه بسيار بزرگي مرتکب شده‏اند.

اشتباه نکنيد؛ نمي‏خواهيم بگوييم اقبال ختم نبوت را انکار کرده! (چنان که بعضي اين اشتباه را کرده‏اند)، خير، برعکس؛ اقبال ختم نبوت را قبول دارد ولي توجيهي که براي ختم نبوت ذکر کرده‏درست نيست.
فلسفه‏اي که او ذکر مي‏کند درست‏ بر خلاف متصورش نتيجه مي‏دهد. او مي‏خواهد با اين توجيه ختم نبوت را اثبات کند؛ اما متاسفانه؛ اگر آن حرف درست‏ باشد ختم ديانت نتيجه مي‏دهد!! نه ختم نبوت.
ما اکنون در اين قسمت ‏بحث نمي‏کنيم بلکه بحث ما درباره معجزه است....
تصویر
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: معجزات پيامبر اسلام -صلي الله عليه و اله وسلم-

پست توسط محب فاطمه »

گفتار نويسندگان مزبور شامل دو مطلب است:

مطلب اول اينکه در دوره بلوغ فکري بشر؛ اساسا نيازي به معجزه نيست.


دوم اينکه بهمين جهت اسلام بشهادت آياتي از قرآن همواره از آوردن معجزه امتناع مي‏ورزيد، و اين هر دو قسمت لازم است مورد بحث قرار گيرد.


اما قسمت اول - اين مطلب صحيح نيست که در دوره بلوغ فکري بشر، نيازي به معجزه نيست. زيرا همانطور که قبلا گفتيم قرآن تعبير به معجزه نمي‏کند بلکه هميشه به «آيه‏» تعبير مي‏کند.

آيت؛ يعني نشانه، نشانه چي؟ نشانه اينکه گفته‏هاي اين شخص گفته خودش نيست، گفته خدا است.
يک وقت است که يک پيغمبر فقط حرفهاي منطقي براي مردم مي‏زند يعني حرفهائي که آنها را با دلائلي که مسائلي علمي را ثابت مي‏کند مي‏توان اثبات کرد. با برهان و يا با تجربه و آزمايش راه اثبات دارد.
در اين صورت چه مي‏شود؟ تازه مي‏شود يک حکيم، يک دانشمند خيلي بزرگ، ولي فرق است ميان حکيم و دانشمند و فيلسوف، با پيغمبر.
دانشمند و فيلسوف حرفهايشان در سطح حرفهاي بشري است ولي پيغمبران بيش از اين‏ را مي‏خواهند بگويند.
پيغمبران علاوه بر اين جهت که حرفهايشان منطقي و عقلائي است‏ حرف ديگري دارند و آن اين است که مي‏گويند اين حرفهاي ما مال نيست، بلکه بما گفته شده است و ما مي‏گوييم:

قل انما انا بشرمثلکم يوحي الي.
يعني اينها که مي‏گويم اينطور نيست که شب نشسته‏ام فکر کرده‏ام منتهي مغز من از مغزهاي ديگر بزرگتر است، خير؛ اينها گفته‏هاي خداست که به من وحي شده است.

نزل به الروح الامين علي قلبک لتکون من المنذرين.
من يک زبان دارم رو به شما، روح من از باطنش به جاي ديگر اتصال دارد، از آنجا به من گفته مي‏شود من هم به شما ابلاغ مي‏کنم.
اصلا من پيام آورم؛ من پيام خدا را به شما مي‏رسانم نه حرف خودم را همه بحثها سر پيام‏آوري است من رسول و نبي هستم يعني فرستاده هستم و پيام ديگري را مي‏رسانم.


فرض کنيد يک وقتي آقاي سقراط مي‏گويد که من چنين فلسفه‏اي را در اخلاق دارم. وقتي ما حرفهاي سقراط را منطقي ديدم مي‏پزيرم.
اما سقراط گفت اين حرفهايي که من مي‏گوييم حرف من نيست پيام خداست و من پيام خدا را به شما ابلاغ مي‏کنم، آنوقت مي‏گوييم اين را ديگر بايد اثبات کني. به صرف اينکه حرفهاي تو منطقي است؛ دليل نمي‏شود که اين حرفها مال خدا باشد، منطقي بودن حرف يک مسئله است و مال خود اين شخص نبودن و مال خدا بودن و تضمين خدائي داشتن؛ و قهرا اطاعتش پاداش خدائي داشتن و مخالفتش کيفر خدائي داشتن، مسئله ديگري است.

بسياري افراد حرف منطقي مي‏زنند ولي اگر ما اطاعت نکرديم مسئله مهمي نيست. ولي آن کسي که مي‏گويد اين حرف من نيست‏ حرف خداست اگر اطاعت نکنيم خدا را تمرد کرده‏ايم. و اگر اطاعت کنيم خدا را پرستش کرده‏ايم.
بنابراين درست است که پيغمبر در دوره بلوغ فکري مي‏تواند حرفهاي خودش را با دليل منطق براي مردم ثابت کند، يعني بگويد: اي مردم فکر کنيد تعقل کنيد درستي حرفهاي من را بيابيد، اما درستي حرفهاي او يک مطلب است و اينکه از جانب خداست مسئله ديگر.

يک وقت پيغمبر اسلام مي‏آيد مي‏گويد: آقا شراب نخوريد؛ شراب برايتان مضر است رجس است پليدي است‏بعد مي‏گويد؛ خوب حالا دليلش را مي‏خواهيد، نگاه کنيد به اين شرابخوارهايي که يک مدت زيادي شراب مي‏خورند و دائم الخمرند چه به سرشان مي‏آيد. به سر اعصابشان و جهاز هاضمه‏شان چه مي‏آيد؟ کبدشان چه حالي پيدا مي‏کند؟ برويد و تجربه کنيد ببينيد آنهايي که مشورب مي‏خورند و مست مي‏شوند بر سر جامعه چه مي‏آورند؟ تجربه از اين بالاتر نمي‏شود. آمار جناياتي که ناشي از مشروب خواري است دليل بر بدي مشروب است.

مردمي اگر اهل عقل و منطق باشند، خوب مي‏فهمند که اين دستور بسيا منطقي است و نبايد مشروب خورد.
ولي باز اين مطلب که اين پيام خداست؛ مسئله ديگري است پس در دوره بلوغ فکري هم ولو صحت تمام گفته‏هاي پيغمبر را برهان علمي و عقلي درک کنيم؛ باز اگر بخواهيم پيام آوري او را تصديق کنيم؛ احتياج به معجزه دارد.
تا اينجا مربوط به مطلب اول.
تصویر
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: معجزات پيامبر اسلام -صلي الله عليه و اله وسلم-

پست توسط محب فاطمه »

اما مطلب دوم


همانطور که اشاره شد آنها مدعي هستند که پيغمبر اکرم (ص) بشهادت قرآن مجيد همواره از آوردن معجزه خودداري کرده است و اين نشان مي‏دهد که هيچگاه معجزه‏اي نداشته است.
براي اين منظور آياتي را نقل کرده‏اند که از همه روشنتر آيه سوره اسراء است که مي‏فرمايد:
و قالوا لن تؤمن لک حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا، او تکون لک جنة من نخيل و عنب، فتفجر الانهار خلالها تفجيرا، او تسقط السماء کما زعمت علينا کسفا او تاتي بالله و الملئکة قبيلا. او يکون لک بيت من زخرف او ترقي في السماء و لن نؤمن لرقيک حتي تنزل علينا کتابا نقرؤه، قل سبحان ربي هل کنت الا بشرا رسولا.


مکه سرزمين بي‏ آب و علف و خشکي است آب جاري در مکه آن زمان نبوده اين مقدار آب جاري هم که الان هست و در مني و عرفات از آن استفاده مي‏کنند مقدار بيشترش نهر طائف است. طائف در دوازده فرسخي جنوب مکه است که زبيده، زن هارون الرشيد خليفه مقتدر که قهرا همه بيت المال مسلمين هم دراختيارش بوده؛ با پول فراواني کوه را شکافت و از طائف نهري به مکه جاري کرد. ولي در زمان پيغمبر اسلام (ص) اصلا آبي در مکه نبوده است جز همين آب زمزم. آنهم به اين مقدار فعلي نبوده بعدها کنده‏اند تا آب آن زيادتر شده است.

کفار قريش، مخالفين پيغمبر، گفتند ما به تو ايمان نمي‏آوريم مگر آنکه:
1-از زمين چشمه‏اي براي ما بشکافي
2- چون مکه باغ و بستاني ندارد، تو در اينجا يک باغستاني داشته باشي که درخت انگور زيادي داشته و نهرهائي در وسط آن جاري باشد.
3-يا اينکه همانطوريکه گمان مي‏کني و ادعا مي‏کني در قيامت عالم دگرگون مي‏شود و زمين و آسمان در يکديگر فرو مي‏روند. حالاهم تو کاري کني که آسمان بر سر ما فرو ريزد.
4- يا خدا و فرشتگان را از آسمان پائين آوري و آنها جلوي ما تو را تاييد کنند.
5- يا مالک يک خانه پر از پول باشي.
6- و يا به آسمان بالاروي و از آنجا نامه‏اي براي ما بياوري يک نامه خطاب به ما (که نبوت تو را گواهي نمايد.)




اينها شرايطي است که ما براي ايمان آوردن به تو داريم.

قل سبحان ربي هل کنت الابشرا رسولا.
بگو سبحان الله شما چه مي‏خواهيد از من آيا من جز يک بشر که پيامبر است چيز ديگر هستم؟

اينها به جمله آخر استدلال کرده و مي‏گويند:
کفار شش نوع معجزه از پيغمبر مطالبه کردند پيغمبر جواب داد: سبحان الله! يعني چه؟ اين چه تقاضائي است که از من مي‏کنيد؟ تقاضاي معجزه يعني چه؟ من اساسا قدرت برآوردن تقاضايتان را ندارم.


اين آيه است که هم مورد استدلال مسيحيان قرار گرفته نسبت ‏به اينکه پيغمبر اسلام معجزه نداشت و هم مورد استناد عده‏اي از روشنفکران براي اين جهت که معجزه مربوط به دوره کودکي بشر است و پيغمبر اسلام چون تعلق به دوره بلوغ فکري داشته است از آوردن معجزه امتناع مي‏کرده است.
ولي هر دو مطلب درست نيست و اينجاست که ما بايد مطالب را بشکافيم.
ما قبلا گفتيم که معجزه يک امر محال نيست محال يعني چيزهايي که عقلا ناشدني ااست؛ پوچ است‏ حتي کساي که قدرت لايتناهي هم داشنه باشد باز امر محال ايجاد نشدني است نه اينکه او نمي‏تواند خير بلکه آن امر وجود پذير نيست زيرا آن عين نيستي است عين پوچي است چيزي است که حقيقتش عين نيستي است ديگر نمي‏تواند هستي يابد.
پس تقاضاي معجزه غير از تقاضاي يک امر محال است زيرا چنانکه گفتيم معجزه يعني امري که بر خلاف ناموس جاري طبيعت است ولي در ذات خود امري است ممکن که فقط نياز به يک قدرت ماوراء طبيعي دارد. اين يک مطلب.

مطلب ديگر اينکه:

گفتيم همه پيامبران بايد معجزه داشته باشند فقط بعنوان يک آيه و دليل براي صحت مدعاي خود که او از طرف خداست. و همين مقدار کافي است ولي آيا پيغمبر عموما ملزمند که هرچه مردم تقاضا کردند آنها انجام دهند؟ اگر اينطور باشد مي‏شود مثل مارگيرها و جادوگرها!!
پيغمبر آن مقدار معجزه مي‏آورد که ثابت ‏شود او از طرف خداست و همينکه اتمام حجت ‏شد ديگر هزار هم مردم تقاضاي معجزه بکنند؛ مي‏گويد اتمام حجت‏ شد من ديگر ملزم نيستم که معجزه بياورم.


و به تعبير دانشمندان پيغمبران ملزم نيستند به اقتراحات مردم عمل کنند. يعن آنطور نيست که اگر بچه‏اش در خانه گريه مي‏کرده براي ساکت کردن بچه او را بغل کند و به پيش پيغمبر بياورد و بگويد اي پيغمبر خدا تو که مي‏تواني معجزه کني يک خورده معجزه کن اين بچه سرش گرم شود.!!
خير؛ معجزه دليل است ‏براي اينکه آن آدمي که طالب حقيقت است‏ حقيقت را بفهمند و درک کند که اين شخص فرستاده خداست و راستگوست و او موظف به عمل کردن است.
تصویر
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: معجزات پيامبر اسلام -صلي الله عليه و اله وسلم-

پست توسط محب فاطمه »

نکته ديگري که اينجا بايد گفت اين است که پيغمبر معامله‏گر نيستند؛ يعني اينطور نيست که گروهي پيش پيغمبري بيايند و بگويند اگر مي‏خواهي ما بتو ايمان بياوريم اين مقدار پول بما بده!
پيغمبران آمده‏اند که مردم ايمان بياورند ايمان با معامله‏گري جور درنمي‏آيد، پيغمبران مردم را حتي دعوت به انفاق مي‏کنند يعني از آنان مي‏خواهند که در راه خدا خرج کنند.


جالب آنکه پس از آنکه آنانرا دعوت به انفاق و جهاد کردند در مقام پذيرش حتي هرگونه انفاقي را تحويل نمي‏گيرند بلکه وقتي شخصي مي‏آيد و مي‏گويد من مي‏خواهم پول در راهي که شما گفته‏ايد خرج کنم، همينکه احساس مي‏شود که اين پول دادن براي خودنمائي است از او نمي‏پذيرند و يا وقتي فردي مي‏آيد و مي‏گويد من مي‏خواهم سرباز اسلام باشم از او سؤال مي‏کنند که براي چه مي‏خواهي سرباز شوي؟ مي‏گويد چون مي‏خواهم اسمم در تاريخ ضبط شود مي‏گويد برو دنبال کارت ما هجرت الي الله تو بسوي خدا هجرت نکرده‏اي؛ اخلاص و ايمان نداري.

با توجه به اين مطالب معني آيات روشن مي‏گردد. در آيه اول مي‏گويد:
لن نؤمن لک حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا.

فرق است ميان اينکه گفته شود «نؤمن لک‏» يا «نؤمن بک‏» اگر بگوييم يؤمن به يعني به او ايمان مي‏آورد و اگر بگوييم يؤمن له يعني بسود او ايمان مي‏آورد.
اينها نگفته‏اند «لن نؤمن بک‏» بلکه گفته‏اند «لن نؤمن لک‏» يعني ما بسود تو ايمان نمي‏آوريم، و به عبارت ديگر اگر مي‏خواهي ما بيائيم جزء دار و دسته تو شويم که اين کاري است ‏به نفع تو؛ تو هم بيا کاري به نفع ما بکني.
حتي تفجرلنا؛ «ل‏» براي نفع است و صريح است در اين که آنها جريان چشمه را به نفع خود مي‏خواسته‏اند و اين تقاضا معجزه نيست تقاضاي يک معامله صرف است.


او يکون لک جنة من نخيل و اعناب فتفجر الانهار خلالها تفجير!
خواسته دوم اين که تو مالک باغستاني پر از درخت‏ خرما و انگور باشي.

معلوم است اگر پيغمبر در مکه يک باغستاني داشته باشد و درخت ‏خرماي خيلي زياد و انگور خيلي زياد آن خرماها و انگورها را که به ملائکه نمي‏دهيد. قهرا بسود مردم مکه است.
اين هم باز تقاضاي معجزه نيست تقاضاي يک امري است ‏بسود زندگي آنها يعني آنها مي‏خواستند که رسول الله مکه را تبديل بطائف کند مکه‏اي که نه نهري دارد و نه باغستاني تبديل شود بشهري همچون طائف که پر از باغستان و اشجار است.

او تسقط السماء کما زعمت علينا کسفا

اگر کسي بيايد و اين گونه تقاضاي معجزه کند و بگويد که اگر تو معجزه داري معجزه‏ات اين باشد که من را بکش! آيا اين تقاضاي معجزه است؟ خير زيرا وقتي که او کشته شود معجزه چه سودي دارد؟
کفار قريش مي‏گويند تو مي‏گويي که در قيامت آسمان فرود مي‏آيد اگر راست مي‏گويي همين الان فرود بياور. اگر پيامبر اين معجزه را مي‏کرد و آنان همه مي‏سوختند پس از سوختن چه نتيجه‏اي داشت؟
او تاتي بالله و الملئکة قبيلا .
خداوند ملائکه را حاضر کن براي ما تا شخصا با ما صحبت کنند. اين هم معلوم است که تقاضاي يک امر محال است. زيرا ممکن نيست که خدا خودش شخصا با بندگان صحبت کند.
علاوه اينکه اگر خدا مانند بشر مي‏بود که مردم از راه چشمها خودشان مي‏توانستند او را ببينند و هم از راه گوشهايشان مي‏توانستند صداي او را بشنوند اساسا ديگر احتياجي به پيغمبر نبود.

خدايي که پيغمبر معرفي مي‏کند:

لله المشرق و المغرب اينما تولوا فثم وجه الله هو الاول و الاخروا الظاهرو الباطن است او که جسم نيست، او که توي آسمان نيست که او را نقل به زمين کنند.

تقاضاي آنان معنايش اين است که خدا مثل يک مخلوق بشود و اين هم از محالهاي واضح است.

ملائکه هم همينطور است زيرا ملائکه اجسام مادي نيستند که هر انساني آنها را ببيند، گرچه ممکن است احيانا متمثل بصورت انساني بشوند و براي بعضي افراد نمودار گردند. ولي بهر حال ملک از جنس بشر و از جنس ماده نيست که براي همه ممکن باشد آنها را ببينند. پس اينهم يک تقاضاي نامعقول است.

او يکون لک بيت من زخرف .
باز اين تقاضاي مادي و يک سوداگري صرف است؛ آنقدر بنده پول بودند که گويي جز پول چيز ديگري نمي‏فهميدند.
تصویر
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: معجزات پيامبر اسلام -صلي الله عليه و اله وسلم-

پست توسط محب فاطمه »

آخرين تقاضا يعني مسئله آوردن نامه هم بسيار روشن است که يک بهانه‏گيري است زيرا اگر فرضا رسول الله نامه را مي‏آورد باز آنها مي‏گفتند اين نامه را خودت نوشتي و آوردي.
در هر حال اين تقاضاها، بعضي تقاضاهاي سوداگرانه است و بعضي احمقانه و هيچکدام تقاضاي حقيقت جويانه نيست.

و لذا پيغمبر در جواب آنها مي‏گويد:

من يک بشري هستم پيغمبر و نه چيز ديگر. و تقاضاي از پيغمبر بايستي نه احمقانه باشد و نه سوداگرانه.


پس مسئله آنطور نيست که اين نويسندگان گمان کرده‏اند که اين تقاضا نظير تقاضاي امت‏هاي گذشته از انبياءشان بوده است ولي پيغمبر اسلام از آوردن معجزه امتناع مي‏ورزيده است؛ خير اگر تقاضاي اينها هم معقول و حقيقت جويانه بود رسول الله آنان را رد نمي‏کرد.

از اينها گذشته نکته جالب اينکه قرآن مجيد معجزات زيادي از انبياء نقل کرده است از نوح، لوط، هود، صالح، موس، ابراهيم، عيسي و بسياري ديگر بطور سريح معجزات گوناگوني را متذکر است که هيچ قابل ترديد نيست.

آيا معني دارد که قرآن خودش اين همه معجزات را از پيغمبران تقل کند ولي وقتي از خودش معجزه مي‏خواهند بگويد من يک پيغمبر بيشتر نيستم؟!!
اگر اين چينين بود جاي اين سؤال از رسول الله باقي مي‏ماند که مگر آنهائيکه از آن اشخاص نقل کردي آنان پيغمبر نبودند؟ يا آنها معجزه نبود؟!

پس معلوم مي‏شود معناي اين جمله اين است:

اينها که شما مي‏خواهيد از نوع آن معجزات نيست و اگر از آن نوع مي‏بود مي‏آوردم.


علاوه بر اين، گذشته از اينکه خود قرآن معجزه است و ما بزودي درباره آن بحث‏ خواهيم کرد و اين نکته منصوص قرآن است؛ آيا رسول الله معجزه ديگري نداشت؟

چند فقره از معجزات پيامبر اسلام را؛ خود قرآن بطور صريح متذکر است. از جمله:

سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي التي بارکنا حوله لنريه من آياتنا انه هو السميع البصير.

 
منزه است آن خدائيکه بنده خود را در شبي از مسجد الحرام به مسجدالقصي برد، براي آنکه آيات خود را به او بنماياند.  



تا اينجا که در کمال صراحت‏ يک سفر غير عادي جسماني را براي رسول الله نقل مي‏کند. آيا اين معجزه نيست؟

در زمانيکه مرکب تندرو آن روز شتر بوده و جت و جمبوجت نبوده است. رسول الله از مسجد الحرام به فلسطين در شبي سفر کند!! بغير از معجزه چگونه مي‏شود توجيه کرد؟!
وقتي اين آيه نازل شد کفار قريش گفتند تو چه دليلي داري بر اين مطلب که در آن شب سير کردي؟

رسول الله در جواب آنان خصوصيات قافله‏اي که از شام به مکه مي‏آمد نقل کرد؛ که در فلان جا اطراق کرده بودند و چنين و چنان با يکديگر گفتگو مي‏نمودند. و بر کفار قريش معلوم شد که او از کنار قافله گذشته است.

و نيز معجزه شق القمر :

اقتربت الساعة و انشق القمر و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر.
 
که اشاره بداستان شق القمر توسط رسول الله است. 




 
در كتاب وحي و نبوت اثر ديگر استاد شهيد معجزات بيشتري از قران نقل شده است ، به صفحات 80 و 81 اين كتاب مراجعه كنيد.   والسلام 
تصویر
ارسال پست

بازگشت به “پیغمبر شناسی”