عصمت پيامبر اسلام -صلي الله عليه واله- پيش از بعثت

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

عصمت پيامبر اسلام -صلي الله عليه واله- پيش از بعثت

پست توسط محب فاطمه »

  بسم الله الرحمن الرحيم   



  عصمت پيامبر اسلام -صلي الله عليه واله- پيش از بعثت  



بحثهايي عميق و گسترده‏اي که پيرامون عصمت پيامبر (ص) پس از بعثت انجام گرفت، پيراستگي او را از خلاف و گناه کاملاً ثابت نمود.

گروهي از بدانديشان که در صفحه زندگي پيامبر خاتم، نقطه سياهي نجسته‏اند، به فکر افتاده‏اند که براي او پيش از بعثت نقطه ضعفي جستجو کنند تا شايد بتوانندعصمت او را در تمام دوران عمر متزلزل سازند.

و در اين مورد، آيات پنجگانه‏اي را دستاويز خود قرار داده و به مرام خود استدلال نموده‏اند که ما در اين جلد مجموع آيات مربوط به عصمت پيامبر را مورد بررسي قرار داديم، ولي شايسته است براي تکميل بحث اين پنج آيه را نيز که همگي مربوط به زندگي وي پس از بعثت است مطرح نموده و مخالف را خلع سلاح کنيم اينک مجموع اين آيات به ترتيب مطرح مي‏گردند:

>سوره الضحي، آيه 6
>سوره مدثر، آيه 5
>سوره شوري، آيه 52
>سوره يونس، آيه 16
>سوره قصص، آيه 86


>سوره الضحي، آيه 6

 «و وجدک ضالا فهدي» 

قرآن در سوره «الضحي» پيامبر (ص) را به عنوان يک فرد «ضال» معرفي مي‏کند و اين معرفي مربوط به دوران کودکي و جواني او است، آنجا که مي‏فرمايد:

 «الم يجدک يتيماً فاوي و وجدک ضالا فهدي و وجدک عايلا فاغني» (الضحي آيه‏هاي 6 - 8) 

«آيا ترا يتيم نيافت و پناه داد وضال يافت و هدايت کرد تهي دست يافت و توانگر نمود.»


پيش داوران، لفظ «ضال» را به معني گمراه در امور ديني تفسير کرده و آن را معادل «کفر»، «شرک»، و... مي‏دانند و مي‏گويند:

پيامبر در مرحله‏اي از عمر بر همين حالت بوده ولي در پرتو نعمت الهي، هدايت يافت و بر هدايت مردم گمارده شد.

پاسخ:

ما در توضيح آيه از احتمالات متعددي که فخر رازي در تفسير خود ياد کرده صرف نظر کرده و به توضيح آيه مي‏پردازيم.

لفظ «ضال» در لغت عرب در موارد سه گانه به کار مي‏رود:

1- گمراه
2- گمشده
3- گمنام.


و آيه را به هر يک از سه اختمال تفسير کنيم، خدشه‏اي بر ساحت مقدس و عصمت پيامبر وارد نمي‏شود، مشروط براينکه در تفسير آيه، صبر و حوصله به خرج دهيم تا به حقيقت برسيم:

الف: «ضال» به معني گمراه: گمراهي در انسان به دو صورت متصور است:

1- انسان پاسي از عمر خود را در شرک و کفر، يا گناه و نافرناني بگذارند و آئينه روح او کاملاً تاريک و تيره گردد و در آيه «غير المغضوب عليهم ولا الضالين» لفظ «ضال» در همين معني به کار رفته است. در اين مورد، ضلالت يک حالت وجودي و سايه و تاريکي است که بر روح و روان انسان حاکم مي‏گردد و تيرگي برروشني عقل و خرد،
چيره مي‏شود.

2- انساني که هنوز چند صباحي از عمر او نگذرد ولي در مسير شکوفايي نيروي فکري و عقلي قرار گيرد، يعني انساني که دوران صباوت و کودکي خود را مي‏گذراند، به يک معني «ضال» يعني فاقد هدايت است در اين مورد ضلالت يک حالت وجودي و يک وصف ثبوتي در روح و روان او نيست، بلکه کاملاً جنبه عدمي دارد و مقصود اين است که فعلاً فاقد هدايت است و اگر وضع به همين منوال پيش رود، به ضلالت به معني نخست که حالت تيرگي در روح است، منجر مي‏گردد.

هرگاه مقصود از «ضال» در آيه، «گمراه» باشد، مقصود يک چنين ضلالت است، ضلالتي که بازگشت آن به فقدان هدايت است، نه حالت تيرگي و سياهي دل وناپاکي روح و روان.

گواه بر اين سخن، اين است که آيه در مقام بيان نعمتهايي است که خداوند جهان در دوران کودکي به پيامبر خود ارزاني داشته است، يکي از آن نعمتها اين است که او در رحم مادر بود که پدر را از دست داد، در سن شش سالگي بود که مادرش درگذشت، در اين شرايط سخت خداوند به او پناه داد و با کمال عزت در آغوش گرم جد بزرگوار خود «عبدالمطلب » و عموي گراميش «ابوطالب» بزرگ شد.

او در آغاز زندگي «فاقد هدايت» بود زيرا هيچ موجودي بالذات داراي کمال نيست و هر کس و هر چيز، هر چه دارد از خداوند بزرگ دريافت کرده است، و اگر لطف او نبود، هيچ انساني راه به مقصد نمي‏برد، موسي بن عمران خداي جهان را به فرعون چنين توصيف مي‏کند:

 «ربنا الذي اعطي کل شي‏ء خلقه ثم هدي» (طه - 50) 

 خداي ما، خدايي است که آفرينش هر موجود را به او عطا کرده سپس او را هدايت نموده است. 


بنابراين، آيه به حکم گفتگو پيرامون نخستين دوران زندگي پيامبر (ص) است و ناظر به فقدان هدايتهاي ذاتي است و هدايت هر موجودي حتي پيامبر گرامي از جانب او

است و يک چنين ضلالت نمي‏تواند معادل با شرک باشد، بلکه به معني فقدان کمال است که بالذات واجد آن نبود و خدا به او لطف

فرمود و اين فقدان از نخستين لحظه پيدايش انسان در رحم، آغاز مي‏گردد و به تدريج هدايت الهي جاي آن را مي‏گيرد و هر چه انسان روبه رشد رود هدايت الهي نيز با
او همگام مي‏گردد، و پيامبر گرامي نيز از اين اصل «مستثني» نبود، و از لحظه‏اي که شايسته دريافت هدايت الهي شد از درون و برون در پوشش آن قرار گرفت.


از سخنان علي (ع) کاملاً استفاده مي‏شود که آغاز اين هدايت از لحظه‏اي بود که وي از شير گرفته شد آنجا که مي‏فرمايد:

 «ولقد قرن الله به من لدن ان کان فطيما اعظم ملک من ملائکته يسلک به طريق المکارم و محاسن اخلاق العالم ليلا و نهاراً» [1] . 

 خداوند از روزي که پيامبر، از شير گرفته شد، بزرگ‏ترين فرشته را با او همراه ساخت تا راه بزرگواريها و خويهاي نيکو را به او بنماياند». 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

پست توسط محب فاطمه »

خلاصه: هدايتي که در آيه «و وجدک ضلا فهدي» آمده، همان هدايتي است که در گفتگوي موسي با فرعون، آمده است که فرمود:

  «اعطي کل شي‏ء خلقه ثم هدي»  

هدايت و راه‏يابي هر انساني افاضه‏اي است و همگي از جانب خدا مي‏باشد و افاضه چنين هدايتها گواه بر کفر و شرک و نافرماني از فرمان نيست، و ضلالتي هم که از کلمه «ضال» استفاده مي‏شود همان زمينه‏هاي «خسراني است که همه انسانها را شامل است و همگي محکوم به آن مي‏باشند، ولي گستردگي اين «خسران» مانع از آن نيست که هدايت الهي از لحظاتي که به انسان درک و فهم مي‏دهد آن را بي اثر سازد چنان که مي‏فرمايد:

 «ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات» (العصر - 1 و 2). 

  «همه انسانها در ضرر و زيانند مگر کساني که ايمان آورند و عمل صالح کنند». 

زمينه خسران در همه انسانها وجود دارد، و اگر پذيراي هدايت الهي شد اثر آن خنثي مي‏گردد و در غير اين صورت قوه خسران و زمينه‏هاي آن حالت فعليت به خود مي‏گيرد همچنان که زمينه‏هاي ضلالت در همگان وجود دارد و هدايت الهي، اثر آن را از بين مي‏برد، ولي متمردان، به آن فِعْليت و تحقق و ثبات مي‏بخشند چنان که مي‏فرمايد:

  «فمنهم من هدي الله و منهم من حقت عليه الضلالة» (نحل آيه 36). 

 «خداوند گروهي را هدايت کرد، و براي برخي ديگر ضلالت، لازم و ثابت شد. 

و در آيه ديگر مي‏فرمايد:

  «فريقاً هدي و فريقاً حق عليهم الضلالة» (اعراف - 30). 

 «گروهي را هدايت ولي گروهي به خاطر عدم بهره‏برداري از هدايتهاي الهي، ضلالت و گمراهي دامنگيرشان شد. 

بنابراين، در سير معنوي انسان هدايت و ضلالت به اين صورت تجلي مي‏کند.

الف- ضلالت و خسران ذاتي است که بازگشت آن به فقدان کمال است، و اين حکم بر سراسر «عالم امکان» حاکم است.
آنگاه هدايت و راهنمايي الهي است که از مجاري گوناگون سراسر وجود بندگان و اشيا را فرا مي‏گيرد.

مردم در برابر اين هدايت بر دو نوعند، پذيراي لطف الهي، وناپذير، گروه نخست زمينه‏هاي ضلالت‏هاي ذاتي و خسران طبيعي را از بين مي‏برند، ولي گروه دوم، بر آن ثبات و استواري مي‏بخشد.

و در آيه مورد بحث، مقصود از ضلالت در کلمه «ضالاً» همان ضلالت نخست، و مقصود از هدايت در کلمه «فهدي» همان هدايتهاي تکويني و تشريعي است ولي مقصود از «ضلالت» در «حقت عليه الضلالة» همان حالتي است که براي انسان پس از رد هدايت الهي دست مي‏دهد و تيرگي و تاريکي فضاي روح را فرا مي‏گيرد.

ضلالت نخست لازمه وجود امکاني است و هيچ موجود ممکن نمي‏تواند پا از آن فراتر نهد، در حالي که دومي عيب و مايه نکوهش و موجب مجازات است و انسان در قبول و عدم آن کاملاً مختار و آزاد است.

ب- ضال به معني گمشده: در لغت عربي گاهي اين واژه به معني شخص و يا متاع گمشده به کار مي‏رود و اين يک معني رايجي است که در فقه و حديث براي آن شاهد فراوان است.

در فقه اسلامي بابي است به نام «جُعاله» که در آن باب مي‏گويند شخصي که کالاي او گمشده مي‏تواند به صورت کلي - نه با فرد مشخص - قرارداد ببندد و بگويد:

«من رد ضالي فله کذا»:«هر کس شي‏ء گمشده مرا پيدا کند و به من باز گرداند، براي او چنين پاداشي است».

در اين عبارت «ضاله» به معني گمشده است، عرب به شتران سرگردان در بيابانها «ضوال الابل» مي گويند، گويا گمشده و صاحب آن از بي اطلاع است؛ ابن منظور در لسان العرب مي‏نويسد: عرب کلمات حکيمانه را «ضاله» مي‏گويد و در حديث آمده است: «الکلمة الحکيمة ضالة المؤمن».

«سخنان حکيمانه گمشده مؤمن است زيرا انسان پي‏گمشده‏اي مي‏رود که گرانبها و ارزنده باشد و اگر چيز بي ارزشي از او گم شود آن را تعقيب نمي‏کند.
بنابراين هيچ بعيد نيست که آيه ناظر به تاريخ دوران صباوت پيامبر (ص) باشد که در «شعاب مکه» گم شده بود و اگر رحمت الهي شامل حال او نگشته بود، جان خود را از دست مي داد، و تاريخ حيات او بر چنين وضعي گواهي مي‏دهد. [2] .

ج - ضال به معني گمنام: اين واژه در لغت عرب به معني گمنام و مخفي وپنهان به کار مي‏رود، در زبان عرب مي‏گويند «ضل الشي‏ء، اي خفي و غاب» در قرآن از زبان مشرکان منکر معاد نقل مي‏کند:

 «أ اذا ضللنا في الارض أَ اِنّا لفي خلق جديد» (سجده - 10). 

 «آيا آن روز که در زمين مخفي و پنهان شديم باز در آفرينش جديدي خواهيم بود؟». 

ابن منظور در «لسان العرب» بر وجود اين معني در لغت عرب شواهدي را نقل مي‏کند. در اين صورت احتمال دارد که مقصود از «ضال» گمنامي و ناشناختگي او باشد که به وسيله فيض نبوت ونزول وحي «بلند آوازه شده»، و آيه «ورفعنا لک ذکرک» که در سوره بعد آمده است گواه بر اين معني مي‏باشد و اين دو سوره از نظر مشامين کاملاً به هم مربوط مي‏باشند و سوره دوم، به تعليل مطالبي که در سوره نخست آمده است مي‏پردازد.

هرگاه مقصود از لفظ «ضال» گمنامي و ناشناختگي باشد در اين صورت مقصود از «فهدي» هدايت پيامبر نيست، بلکه هدايت مردم به سوي پيامبر است و در حقيقت ترکيب آيه چنين است: «فهدي الناس اليک =مردم را به سوي تو هدايت نمود» و تفسير سوم از برخي از پيشوايان معصوم نقل شده است. [3] .

با توجه به هر سه تفسير مي توان گفت در آيه کوچکترين اشاره‏اي به نظريه پيشداوران درباره عصمت پيامبر (ص) نيست، و کساني که از آن برداشت نادرست مي‏کنند، جهتي جز شتابزدگي در تفسير آيه ندارد و اگر با صبر و حوصله پيش روند، مشکلات آيات برطرف مي‏گردد.


----------------------------------------------------------------
(1)نهج البلاغه/ خطبه 187
(2)لسان العرب / ج 11/ ص392، بحار الانوار/ ج16/ص137
(3)بحار الانوار/ ج16/ص142
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

پست توسط محب فاطمه »

 «فالرجز فاهجر» 

 سوره مدثر، آيه 5 


قرآن به پيامبر در سوره «مدثر» دستور مي‏دهد که از «رجز» اجتناب ورزد، اگر مقصود از آن «بت» باشد، خطاب دوري از آن، چه معني مي‏دهد؟

چنان که مي‏فرمايد:
«يا ايها المدثر قم فانذر و ربک فکبر و ثيابک فطهر و الرجز فاهجر ولا تمنن تستکثر و لربک فاصبر» (مدثر - 1 - 7).
«اي جامه به خود پيچيده! برخيز، بيم ده، خداي خود را بزرگ شمار، و جامه خود را پاک کن، و از «رجز» دوري جوي، منت مگذار تا فزوني جويي و براي خدا صبر و شکيبائي پيش‏گير.»


پاسخ:

لفظ «رجز» در زبان عرب در موارد سه گانه زير که شايد همگي از جزئيات يک معني وسيع و کلي باشند، به کار مي‏رود:
1- عذاب 2- آلودگي 3- بت.

اکنون هر سه احتمال را در تفسير آيه يادآور مي‏شويم تا روشن شود که در هيچ کدام گواهي بروجود لغزش فکري در پيامبر (ص)، قبل از بعثت نبوده است.

«رجز» به معني عذاب: توضيح اينکه «رجز» به کسر «را» نه بار در قرآن وارد شده و در مجموع، مقصود از آن «عذاب» است جز يک مورد، و موارد آنها را فهرست‏وار يادآور مي‏شويم: بقره /59، اعراف /134، و 135 و 162، انفال /11، سبأ /5، جاثيه /11 عنکبوت /29.

ولي همين لفظ به ضم «را» فقط يک بار وارد شده، است و آن همان آيه سوره «مدثر» است که هم اکنون به توضيح آن مي‏پردازيم و هر سه احتمال را مطرح مي‏نماييم:

الف: «رجز» به معني عذاب: اگر مقصود ازآن «عذاب» باشد هدف دوري از اعمالي است که مايه عذاب مي‏گردد و اين نوع خطاب نشانه وجود زمينه‏هاي نزديکي به وسايل عذاب در پيامبر نيست تا با عصمت او سازگار نباشد، زيرا خطابات قرآن جنبه عمومي دارد و آنجا که به شخص پيامبر خطاب مي‏نمايد، مقصود تعليم ديگران و تفهيم عموم ملت است مانند قول معروف «اياک اعني واسمعي يا جارة =به تو مي‏گويم، بشنواي «جاره» (نام زني است).

اين نوع سخن گفتن، از بلاغت خاصي برخوردار است و هر نوع تبعيض را از ميان بر مي‏دارد و همه مردم مي‏گويند جايي که عزيزترين انسان داراي چنين خطاب و تکليف باشد، حساب ما پاک است.

شما از اين طريق مي‏توانيد بر هدف بسياري از خطابهاي قرآن که در آغاز نظر، با عصمت او سازگار نيست، دست يابيد از باب نمونه قرآن درباره «مضرات شرک» و اينکه مايه تباهي کليه اعمال نيک مي‏گردد، پيامبر را مورد خطاب قرار مي‏دهد تا تمام مشرکان جهان حساب خود را ببرند و مي‏فرمايد:

«لين اشرکت ليحبطن عملک» (زمر - 65).
اگر شرک ورزي همه اعمال نيک تو تباه مي‏گردد».

اين خطاب به پيامبر (ص) است ولي مقصود امت و هدف، تربيت کليه انسانهاست.

ب: رجز به معني آلودگي ظاهري: اگر مقصود از اين واژه آلودگي ظاهري باشد جز يک دستورالعمل چيز ديگري نخواهد بود، - مثل اينکه به پيامبر دستور دهد که نماز بگزار - و برخي مي‏گويند: مقصود از آيه همين معني است به گواه اينکه از ابن مسعود نقل شده که مي‏گويد:

ما با پيامبر در مسجدالحرام بوديم، ابوجهل وارد شد و گفت آيا در ميان شماکسي هست که اين چيز آلوده را بر محمد پرتاب کند فوراً مردي برخاست و آن را گرفت و به سوي پيامبر (ص) پرتاب کرد. [1] .

و اگر مقصود آلودگي روحي و اخلاقي باشد که از صفات زشت دوري جويد، مفاد آن همان است که در معني نخست: (عذاب)، يادآور شديم و اين خطابها جنبه تعليمي دارد.

ج: رجز به معني بت و صنم: فرض کنيم که مقصود از آن «بت» است هر چند ثابت نيست که يکي از معاني آن بت باشد، بلکه ظاهر اين است که اين لفظ معني گسترده‏اي دارد به معني «آلوده» که بت نيز يکي از جزئيات آن است مانند قمار و ادوات و آلات آن که قرآن از آنها و شراب به لفظ «رجس» تعبير آورده است آنجا که مي‏فرمايد: «انمإ؛ّّ الخمر و الميسر و الانصاب والا زلام رجس من عمل الشيطان» (مائده - 90)

«شراب و قمار و بت پرستي و «ازلام» (يک نوع بخت آزمايي) پليدي است و از کارهاي شيطان به شمار مي‏رود».
همان طور که «رجس» با معني وسيع خود بر همه اطلاق مي‏گردد همين «رجز» نيز اين حالت را دارد.

حالا ما فرض کنيم که «بت» از معاني مستقيم اين لفظ است و مقصود از آن در آيه همين است ولي دستور به دوري از بت، شاهد بروجود بت‏پرستي در مخاطب که خطاب به او جنبه کلي و قانوني و جهاني دارد، نيست؛ زيرا همان طور که يادآور شديم خطابهاي قرآن همگي از مقوله: «اياک اعني واسمعي يا جارة» است.

شاهد اين گفتار اين است که در ظرف نزول اين آيه نه تنها پيامبر بت را نمي‏پرستيد (و هيچ گاه به دور بت نگشته است) بلکه در آن زمان کمر همت بر بت شکني بسته و در اوج مبارزه با مشرکان و بت‏پرستان بوده است.


ـــــــــــــــــــــــ

(1)عيون الاثر/ج1/ص103
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

پست توسط محب فاطمه »

 «و کذلک او حينا اليک رَوحاً مِنْ امرنا ما کنت تدري ما الکتاب ولا الايمان ولکن جعلناه نوراً نهدي به من نشاء من عبادنا وانک لتهدي الي صراط مستقيم» 

 سوره شوري، آيه 52 

  «بر تو نيز بسان گذشتگان از پيامبران، روحي را به فرمان خود وحي کرديم و تو پيش از آن نمي‏دانستي که کتاب و ايمان چيست؟ ولي آن نوري را قرار داديم که هر کس از بندگان خود را بخواهيم با آن هدايت مي‏کنيم، تو نيز به راه راست هدايت مي‏نمايي». 


مخالفان عصمت جمله «ما کنت تدري ما الکتاب ولا الايمان» را شاهد بر آن گرفته که پيامبر (ص) پيش از وحي، فاقد ايمان بود، و در سايه وحي ايمان آورد، و حال فاقد ايمان، از نظر عصمت، روشن است.

اين گونه افراد، پيشداوراني هستند که قبلاً مدعا را مي‏سازند سپس به دنبال دليل آن مي‏روند وگرنه با اندکي دقت در مفاد آيه با توجه به آيات مشابه، مي‏توان به هدف آيه پي برد، و از جدال و ستيز با رجال وحي و آموزگاران الهي يعني زبده‏ترين انسانهاي جهان، دست برداشت اينک قبلاً نکاتي را يادآور مي‏شويم:

نکته اول: از «روح» که به پيامبر وحي شده است همان قرآن است و اگر خدا قرآن را روح مي‏خواند براي اين است که قرآن مايه حيات اخروي انسان است، همان طور که روح در اين جهان مايه حيات دنيوي است و قرائن موجود در خود آيه و ما قبل آن، اين معني را کاملاً تأييد مي‏کنند.

زيرا مهم‏ترين محور بحث در سوره شوري همان مسأله «وحي الهي» است که به صورت يک فيض معنوي از آغاز آفرينش انسان تا زمان پيامبر خاتم (ص)، جريان داشته است. [1] .

گذشته براين، در آيه ما قبل، طرق سه گانه سخن گفتن خدا با پيامبران مطرح گرديده چنان که مي‏فرمايد:

 «و ما کان لبشر ان يکلمه الله الا وحياً او من وراء حجاب او يرسل رسولاً فيوحي باذنه مايشاء انه عليّ حکيم» (شوري - 51) 

«در شأن خدا نيست که با بشري سخن بگويد مگر از طريق وحي (القاء به قلب) يا از پشت حجاب (همان گونه که با موسي در طور سخن گفت) و يا رسولي (مانند جبرئيل) مي‏فرستد که به اذن او (خدا) آنچه را بخواهد وحي مي‏کند او بلند مقام و حکيم است».

علاوه بر اين آيه «وحي کردن روح را» بر پيامبر، بر وحي روح بر ساير پيامبران عطف مي‏کند و مي‏فرمايد:

 «و کذلک او حينا روحاً من امرنا» 
 يعني همچنان که بر پيامبران پيشين وحي کرديم بر تو نيز به فرمان خود وحي نموديم.  


از اينکه وضع پيامبر را بر وضع پيامبران پيشين عطف مي‏کند و مي‏فرمايد:

بر تو نيز مانند گذشتگان «روحي» وحي کرديم، مي‏توان به خوبي حدس زد که مقصود از «روح» سخن خدا و کلام او است؛ در پيامبر اسلام به صورت قرآن و در پيامبران ديگر به صورت صحف و تورات و انجيل و زبور.

خلاصه با توجه به سه مطلب مي‏توان فهميد که مقصود از روح، وحي الهي است.

1- محور اساسي بحث در سوره، مسأله وحي است.

2- آيه ما قبل، طرق سخن گفتن خدا را با بشر، توضيح مي‏دهد.

3- آيه مورد بحث گفتار خود را با جمله «و کذلک» آغاز مي‏کند و وضع پيامبر را با وضع پيامبران پيشين يکسان معرفي مي‏کند. در اين صورت به طور اطمينان مي‏توان گفت: «روحي» که به پيامبر وحي شده است همان قرآن و معجزه جاودان او است.



در برخي از روايات «روحا» به «روح القدس» تفسير شده است ولي اين تفسير با ظاهر آيه مطابق نيست زيرا آيه مي‏گويد: «ما به تو روحي را وحي کرديم» و روح، در آيه به حکم اينکه مفعول «اوحينا» است چيزي است که وحي شده است در حالي که روح القدس وحي کننده و پيام رسان نه وحي شده. [2] .


جمله: «ما کنت» و يا «ماکان» در زبان عرب غالباً درجايي به کار مي‏روند که گوينده بخواهد امکان و توان، و يا شأن و شايستگي را از چيزي نفي کند و قرآن نيز اين نوع جمله‏ها رادر همين مقوله به کار برده است که نمونه‏هايي را يادآور مي‏شويم:

الف: «و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله» (آل عمران - 145).
«ممکن نيست نفسي بميرد مگر به اذن خدا».

ب: «ما کان لنبي ان يَغُلّ» «آل عمران 161).
«در شأن پيامبر نيست که خيانت ورزد».

ج: «و ما کان للمشرکين ان يعمروا مساجد الله» (توبه - 17).
«بر مشرکان نيست که مسجدهاي خدا را تعمير کنند».

د: «ما کنت قاطعة امراً حتي تشهدون» (النمل - 32).
«بر من شايسته نيست که بدون حضور شما (در چنين امر خطيري) تصميم بگيرم.

با توجه به اين اصل، معني جمله «ما کنت تدري ما الکتاب ولا ايمان» اين است که اگر ما به تو وحي نمي‏کرديم در تو اي پيامبر، امکان آگاهي از کتاب، و دست‏يابي برايمان نبود.
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

پست توسط محب فاطمه »

نکته دوم: ظاهر آيه اين است که پيامبر پيش از وحي قرآن، نسبت به کتاب و ايمان، فاقد درايت و آگاهي بود و پس از نزول آن، بر علم و آگاهي دست يافت اکنون بايد ديد آن کدام نوع آگاهي از کتاب و ايمان است که فقط در گروه نزول وحي است و شأن پيامبر و هيچ انساني نيست که بدون کمک وحي بر آن دست يابد و آگاهي از آن فقط و فقط در گروه نزول وحي امکان‏پذير مي‏باشد. دراين جا دو احتمال وجود دارد:

الف: آگاهي مربوط به اصل نزول کتاب و اصل ايمان به خداي يکتا.
ب: آگاهي مربوط به مضامين و محتويات قرآن اعم از عقايد، معارف، قصص و داستان، احکام و وظايف، و ايمان به مطالب گسترده آن.


احتمال نخست چيزي نيست که آگاهي از آن در گروه نزول وحي بر پيامبر باشد، زيرا اهل کتاب از نبوت و رسالت او آگاه بودند و شخص پيامبر نبوت و رسالت خود را ازنياکانش شنيده بود و خدا و يکتايي او چيزي نيست که عقل بر آن حاکم نباشدو حنيفان زمان پيامبر بدون اينکه وحي بر آنها نازل شود، همگي موحد بودند، طبعاً مقصود همان قسم دوم است که هيچ انساني بدون اتکاء به وحي نمي‏تواند از چنين اصول و معارف احکام و وظايف حتي قصص و سرگذشت صحيح پيامبران مطلع گردد و آگاه باشد، و بر آنها ايمان بياورد.

شکي نيست که پيامبر گرامي پيش ازنزول وحي از تفاصيل معارف الهي و سنن تشريعي آگاه نبود و او در سايه وحي الهي از آنها آگاه شد و بر آن ايمان آورد و اين غير از اين است که بگوييم که پيامبر از هيچ چيز حتي از ايمان به خدا و يکتايي او آگاه نبود.

شما مي‏توانيد مفاد آيه مورد بحث را هم در مورد «ما کنت تدري ما الکتاب» و هم در مورد «ولا الايمان» به کمک دو آيه ديگر به دست بياوريد.

الف: «تلک مِن انباء الغيب نوحيها اليک ما کنت تعلمها انت ولا قومک من قبل هذا فاصبر ان العاقبة للمتقين» (هود - 49).

«اين (سرگذشت پيامبران) از خبرهاي غيبي است که به تو وحي مي‏کنيم تو و نه قوم تو قبلاً از آن آگاه نبوديد، بردبار باش، سرانجام از آن پرهيزگاران است.»

جمله «ما کنت تعلمها» در اين آيه معادل جمله «ما کنت تدري ما الکتاب» در آيه مورد بحث است و مقصود از هر دو، آگاهي از تفاصيل مضامين کتاب الهي است.

ب: «آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله لانفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانک ربنا واليک المصير»(بقره /285).

«پيامبر به آنچه که از پروردگار وي به او نازل شده، ايمان آورد، و همچنين افراد با ايمان همگي به خدا و فرشتگان و کتابها و پيامبران او ايمان آوردند، (مي‏گويند) ما ميان پيامبران او (از اين نظر که همگي از جانب خدإ؛ّّ آمده‏اند) فرق نمي‏گذاريم، مي‏گويند شنيديم و اطاعت نموديم خدايا ما را ببخش و بازگشت به سوي تو است».

شکي نيست ايماني که پيامبر با آن در جمله (آمن الرسول) توصيف شده است، ايمان پس از نزول وحي است، ولي متعلق آن، ايمان به اصل کتاب و يا ايمان به وجود خدا نيست، بلکه متعلق آن ايمان به چيزي است که بر او نازل شده است «بما انزل» و آنچه بر او نازل شده همان اصول و معارف و قصص و سرگذشت و احکام و وظايف است، و يک چنين ايمان، پس از نزول وحي، به پيامبر دست داده است، زيرا ايمان متفرع به علم و آگاهي است، و چون چنين آگاهي بعد از نزول وحي بوده طبعاً ايمان هم پس از آن بوده است.

بنابراين متعلق ايمان در جمله «و لا الايمان» با متعلق ايمان در آيه «آمن الرسول» يکي است و آن عبارت است از ايمان «بما انزل اليه من ربه»: «آنچه از خدا بر او نازل شده است»؛

ولي علت اينکه در آيه مورد بحث ايمان نفي شده و در آيه ديگر اثبات شده است اين است که در آيه مورد بحث موضوع سخن حال پيامبر پيش از بعثت است و در آيه ديگر موضوع بحث حال او پس از بعثت است.

با توجه به اين قرائن و توضيحات هر نوع انديشه ناروا درباره پيامبر (ص) نسبت به قبل از بعثت کاملاً منفي است و بزرگان از مفسران اجمال گفتار ما را در کتابهاي خود آورده‏اند شما مي‏توانيد به مدارک ياد شده در زير مراجعه فرماييد: [3] .


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشتها:
(1)البته منظور «وحي تشريعي» است كه كه پايه هاي نبوت را تشكيل مي دهد نه هر وحي، و ما تفسير آن را در كتاب «مفاهيم القرآن» ، ج3/ص244-259 ، آورده ايم.
(2)و به اصطلاح روح القدس موحي است نه موحا و برخي روايات كه روح را به «روح القدس» تفسير كرده اند بايد به نوعي توجيه شوند.
(3)تفسير الكشاف/ج3/ص 88-89، تفسير رازي / ج27، ص190، روح البيان / ج8/ص347، الميزان / ج18/ ص80
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: عصمت پيامبر اسلام -صلي الله عليه واله- پيش از بعثت

پست توسط محب فاطمه »

 بسم الله الرحمن الرحيم  


  «قل لوشاء الله ماتلوته عليکم ولا ادريکم به فقد لبثت فيکم عمراً من قبله افلا تعقلون»   

 سوره يونس، آيه 16  



«بگو اگر خدا مي‏خواست من قرآن را بر شما تلاوت نمي‏کردم و از آن آگاهتان نمي‏نمودم من مدتها در ميان شما پيش از آن زندگي کرده‏ام، چرا نمي‏انديشيد؟!

هدف آيه باتوجه به ما قبل آن کاملاً روشن مي‏گردد، در آيه ما قبل دو پيشنهاد از جانب مشرکان مطرح شده و اين آيه پاسخ از پيشنهاد نخست آنها است اينک آيه ما قبل:
«و اذا تتلي عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقائنا انت بقران غير هذا او بد له قل ما يکون لي ان ابدله من تلقاء نفسي ان اتبع الا ما يوحي الي اني اخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم» (يونس /15).


«هر موقع آيات روشن پيامبر بر آنها تلاوت مي‏شود، کساني که به لقاء ما (روز رستاخيز) اميد ندارند مي‏گويند قرآني غير اين بياور، و يا آن را عوض کن؛ بگو من حق ندارم آن را از پيش خود تبديل کنم، من از آنچه که بر من وحي مي‏شود، پيروي مي‏نمايم من اگر مخالفت پروردگارم را بکنم از عذاب روز بزرگ مي‏ترسم.



در اين آيه کافران که نبوت و آسماني بودن کتاب او را منکر بودند دو پيشنهاد به پيامبر کردند.
1- قرآني جز اين (با همان فصاحت و بلاغت) بياور.
2- برخي از آيات قرآن مربوط به نکوهش بتان را تغيير بده.



اتفاقاً پاسخ هر دو پيشنهاد در ضمن هر دو آيه آمده است و ماهيت جوابها مختلف و گوناگون است. در انتقاد از پيشنهاد دوم، سخن از امکان و عدم امکان آن به ميان نيامده فقط يادآور مي‏شود که من تابع و پيرو وحي الهي هستم و حق دگرگون کردن آن را ندارم و از هر نوع مخالفت ومعصيت و سرپيچي از وحي، مي‏ترسم زيرا مخالفت، در روز قيامت کيفر به دنبال دارد: «قل ما يکون لي ان ابدله تلقاء نفسي...».

در حالي که در انتقاد از پيشنهاد نخست مسأله ممکن نبودن آن را يادآور مي‏شود و مي‏فرمايد:

قرآن ساخته و پرداخته من نيست و مرا يا راي تنظيم و تدوين و انشاء آيات و سور آن نيست که تا يکي را ببرم و ديگري بياورم هر چه هست از آن خدا است و او همين را در اختيار من نهاده است و به فرمان او آن را بر شما مي‏خوانم و آموزش مي‏دهم و اگر او نمي‏خواست، نه، مي‏خواندم و نه، مي‏آموختم.


گواه اين سخن که قرآن چکيده فکر و انديشه من نيست اين است که سالهاي دراز در ميان شما بودم و با شما زندگي کرده‏ام و در اين مدت، سخني مشابه آيات و صور آن از من نشنيده‏ايد و اگر از من بود لااقل در اين مدت سخني شبيه قرآن از من مي‏شنيديد، چرا نمي‏فهميد؟!
در نتيجه، اين آيه مانند آيه قبلي فقط ناظر به اين است که قرآن از جانب خدا است و او به من آموخته است و من تا قبل از نزول وحي از آن آگاه نبودم.


و اين حقيقتي است که همه مسلمانان بر آن اعتقاد دارند و اين مطلب با ايمان و توحيد رسول گرامي قبل از بعثت منافاتي ندارد و مسلماً وضع پيامبر پس از نزول وحي با وضع او قبل از نزول آن فرق داشته است، و آن، اطلاع تفصيلي از اصول و احکام و معارف و سنن و قصص و سرگذشتها بوده است.
تصویر
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: عصمت پيامبر اسلام -صلي الله عليه واله- پيش از بعثت

پست توسط محب فاطمه »

 بسم الله الرحمن الرحيم  
 «و ما کنت ترجوا ان يلقي اليک الکتاب الا رحمة من ربک فلا تکونن ظهيراً للکافرين »  

سوره قصص، آيه 86  




«تو هرگز اميد آن نداشتي که کتاب بر تو نازل گردد مگر از طريق رحمت پروردگارت (به پاس اين نعمت) پشتيبان کافران مباش».

در آغاز آيه، اميدواري پيامبر را بر نزول کتاب بر او نفي مي‏کند، ولي در ذيل، استثنايي به صورت «الارحمة من ربک» وارد شده که بايد درباره آن دقت کرد و مفهوم آن را به دست آورد و ذيل آيه توان آن را دارد که ثابت کند که رسول گرامي قبل از بعثت به نوعي اميد به القاء کتاب بر خود داشت؛ و به عبارت ديگر، از يک نظر فاقد اميد بود، ولي از طريق ديگر به نزول آن اميد داشت. اينک توضيح جمله.

در مورد اين استثنا سه احتمال وجود دارد که استوارترين آنها احتمال سوم است :
1- لفظ «الا» در جمله «الا رحمة من ربک» به معني استثنا نيست که از جمله قبل، چيزي را «منها» کند، بلکه به معني «لکن» است که در مقام استدراک از گفتار قبل به کار مي‏رود، و معني جمله چنين است: تو اميد نداشتي که کتاب برتو القاء گردد ليکن با اين نوميدي رحمت پروردگار ايجاب کرد که چنين نعمتي شامل تو شود. اين نظر از «قراء» که از ادباي زبان عربي است نقل شده است. [1] .

در اين فرض چيزي از جمله پيشين استثنا و به اصطلاح «منها» نشده است و جمله قبل به حالت نفي مطلق باقي مانده است و آن اينکه پيامبر هيچ نوع اميدي به نزول کتاب نداشت؛و در حقيقت مفاد آيه مثل اين است که فردي به يک نفر کمک مادي کند در مقام توضيح کار خود بگويد من به فلاني بدهکار نبودم، ليکن به خاطر پيوند خويشاوندي به وي کمک کردم.

البته يک چنين تفسير با امکان حمل «الا» بر «استثنا»، نه «استدراک» بر خلاف ظاهر است و در سخنان افراد بليغ وجود آن کاملاً نادر مي‏باشد.

2- لفظ «الا رحمة» به معني استثنا و خارج کردن چيزي از جمله پيشين است، نه به معني استدراک، ولي جمله‏اي که «الا رحمة» متوجه آن مي‏باشد و از آن استثنا مي‏کند از مفاد آيه استفاده مي‏شود و در تقدير است گويا خدا چنين مي‏فرمايد: «و ما القي عليک الکتاب بسبب من الاسبباب الارحمة» قرآن به هيچ جهتي بر تو فرود نيامد، مگر از جهت رحمت حق و اين نظريه را زمخشري در کشاف نقل کرده است.
ناگفته پيدا است که تقدير جمله برخلاف قاعده است و تا ضرورتي ايجاب نکند، نبايد سراغ آن رفت.

3- لفظ «الا رحمة» استثنا از جمله موجود در خود آيه است. و معني آيه اين است: تو اميدي به نزول قرآن برخود نداشتي، مگر از يک طريق و آن اينکه رحمت و کرم حق شامل حال تو گردد و چنين افتخاري نصيب حال تو شود.

و به ديگر سخن، اميد به نزول قرآن به دو صورت متصور بود:
الف: پيامبر از طريق مجاري عادي به نزول آن بر خود اميدوار شود، که آيه وجود چنين اميد را نفي مي‏کند زيرا هيچ نوع جريان عادي بر نزول آن گواهي نمي‏داد.


ب: فضل و کرم خدا شامل حال پاک‏ترين بنده او شود و او را با چنين نعمت بپوشاند، اميد از اين طريق منفي نبود و پيامبر مطمئن بود که روزي رحمت حق شامل او مي‏گردد و کتاب هدايت را در اختيار او مي‏گذارد.

تفسير سوم، کاملاً با ظاهر آيه تطبيق مي‏کند و با آنچه که از زندگاني پيامبر قبل از بعثت آگاهي داريم سازگار مي‏باشد و در ميان مفسران، فخررازي به صورت روشن اين نظر را بيان کرده و از سخنان مرحوم علامه طباطبائي [2] نيز به گونه‏اي استفاده مي‏شود.
گروه پيشداوران بدون دقت در مفاد اين آيات، آنها را دستاويز خود قرار داده‏اند.




ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) مجمع البيان ، ج4، ص 269و تفسير رازي ، ج6، ص 498
(2) تفسير فخر رازي ، ج6 ، ص 286و الميزان ، ج1 ، ص91


 والسلام  
تصویر
ارسال پست

بازگشت به “پیغمبر شناسی”