کودک و خدا

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Junior Member
Junior Member
پست: 35
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷, ۱۲:۲۳ ق.ظ
سپاس‌های دریافتی: 26 بار

کودک و خدا

پست توسط در راه12145 »

کودکي که اماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسيد. مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد اما من به اين کوچکي بدون هيچ کمکي چگونه مي توانم براي زندگي به

آنجا بروم؟


خداوند پاسخ داد : از بین تعداد بسياري از فرشتگان من يکي را براي تو در نظر گرفته ام او از تو نگهداري خواهد کرد اما کودک هنوز مطمئن نبود که ميخواهد برود يا نه ؟

اما اينجا در بهشت من هيچ کاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم واينها براي شادي من کافي هستند خداوند لبخند زد.فرشته تو برايت اواز خواهد خواند و هر روز به

تو لبخند خواهد زد.


تو عشق اورا احساس خواهي کرد کرد و شاد خواهي بود کودک ادامه داد.


من چطور مي توانم بفهمم مردم چه ميگويند وقتي زبان انها نميدانم خداوند او را نوازش کرد و گفت فرشته تو زيبا ترين وشيرين ترين واژهايي را ممکن است بشنوي

در گوش

تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد که چگونه صحبت کني

کودک با ناراحتي گفت .وقتي ميخواهم با شما صحبت کنم ؟

اما خدا براي اين سئوال هم پاسخي داشت؟ فراشته ات دستهايت را در کنار هم قرار خواهد داد وبه تو يادخواهد داد که چگونه دعا کني

کودک سرش را برگرداند و پرسيد. شنيده ام که زمين انسانهاي بدي هم زندگي ميکنند. چه کسي از من محافظت خواهد کرد؟ فراشته ات از تو محافظت خواهد .

حتي اگر به قيمت جانش تمام شود "

کودک با نگراني ادامه داد."من هميشه به اين دليل که ديگر نميتوانم شما را ببينم ناراحت خواهم بود

خداوند لبخند زد گفت:"فرشته ات هميشه در باره من با تو صحبحت خواهد کرد و به تو راه باز گشت نزد من را خواهد آموخت:گرچه من هميشه در کنار تو خواهم بود.

کودک مي دانست که بايد به زودي سفرش را آغاز کند او به آرامي يک سئوال ديگر از خدا پرسيد:"خدايا اگر من بايد همين حالا بروم "نام فرشته ام را به من بگو!؟

خداوند شانه او را نوازش کرد وپاسخ داد:

"نام فرشته ات اهميتي ندارد به راحتی میتوانی او را مادر صدا کنی

:razz:
ارسال پست

بازگشت به “داستان”